شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

چندتا شخصیت سیاسی در تاریخ ایران هستند که تا به حال درموردشون مطالعه‌ای نداشتم و در مواردی منبع خوبی برای مطالعه پیدا نکردم و به شدت علاقه‌مند بودم و هستم تا درمورد عقاید و فعالیت‌هاشون بدونم. محمد مصدق، مهدی بازرگان و سیدحسن مدرس. کتاب آشوب منبعی خوبی بود که از جنبه‌های مختلف و با بیانی مناسب، تاریخ و تحلیل اون رو ارائه داده بود. با خوندن این کتاب تونستم بعد از مدت‌ها که نیت‌ این کار رو داشتم عقاید اصلاح‌طلبانه خودم رو مکتوب کنم. با اینکه همزمانی خوندن کتاب و نگارش چهارچوب اصلاح‌طلبی مدنظرم زمان زیادی رو ازم گرفت اما به زحمتش می‌ارزید. ان‌شالله در فرصت و مکانی مناسب این نوشته‌ها (که مقدار بسیار اندکی از اونا رو اینجا آورده‌ام) امکان انتشار پیدا کند. 

سلطنت و اصلاح‌طلبی مغایر هم نیستند. برای مثال رضاخان را میتوان اصلاح‌طلب دانست که نتوانست از راه جمهوری به اهداف اصلاح‌طلبانه خود دست پیدا کند و از راه سلطنت به آن رسید. هرچند شاید بتوان گفت در اواسط راه افراط کرد.در تاریخ ایران اصلاح‌طلبی، دیدگاه تازه‌ای نیست. میرزاحسین‌خان سپهسالار، امیرکبیر و ملکم‌خان از دسته افرادی هستند که عقاید اصلاح‌طلبانه داشته‌اند. شاید بتوان رضاخان را اصلاح‌طلب خشن نامید که فقط و فقط مقاصد اصلاح‌طلبانه خود را مدنظر قرار میداد. اصلاح‌طلبی خشن یعنی اصلاحات آمرانه، سیاست‌های نوسازی سریع، تغییرات در زمان کم و برنامه‌های پرشتاب و عموما سطوح سنتی و اصول‌گرای جامعه این موارد رو تحمل نخواهد کرد. اصلاحات می‌بایست آهسته و پیوسته و مستمر باشد و با درنظر گرفتن مقتضیات زمان و ظرفیت جامعه.
یکی از مواردی که با خوندن این کتاب در ذهن من تغییر پیدا کرد جایگاه حزب بود. حزب یعنی انضباط سیاسی. به گفته قوام نظام دموکراسی بدون حزب مثل خانه بدون سقف میمونه. لازمه صعود سیاسی افراد و باقی ماندن در قدرت، بهره‌گیری از تشکل‌های منسجم سیاسی است. با حزب میتوان افراد گمنام اما باهوش و استعداد سیاسی را شناسایی کرد. نکته قابل توجه اینه که حزب به خودی خود مستعد سقوطه. حزب به حمایت مردمی و حمایت توده‌ها نیاز دارد.

آشوب (مطالعه‌ای در زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق)
احمد بنی‌جمالین
شر نی
تاریخ مطالعه اردی‌بهشت 93

قلعه حیوانات
خود نویسنده واسه این یکی از ترجمه‌های این کتاب یه مقدمه‌ای می‌نویسه. همونجوری که خودش تو این مقدمه میگه این کتاب یه داستان واسه روایت انقلاب روسیه. واسه شناساندن واقعیت یک انقلاب به مردمانی که از بیرون نظاره‌گر اون هستند. حال یا بطور کل انقلاب‌ها شبیه هم هستند یا اینکه انقلاب ایران شبیه انقلاب روسیه شده است.
بعد از خوندن کتاب داشتم به این فکر میکردم که کلاه‌قرمزی چقدر شبیه قلعه حیواناته. هردو دارای عناصری که هرکدوم نماد یه موجودیت بیرونی هستند. هردو بیانگر وضعی که میتونیم با چشم خودمون ببینیم با زبانی متفاوت. وضعی که شاید چون درون اون هستیم کمتر بهش دقت میکنیم وضعی که گاهی لازم داریم یکی بهمون گوشزد کنه که نگاه کن وضعیت چجوریه! و وقتی این گوشزد بهت میشه وقتی این کتاب رو میخونی وقتی اون سریال رو می‌بینی یه خنده تلخی میکنی و شاید به خودت بیای که یه کاری کنی برای رهایی خودت از این وضع.

 

1984
این کتاب از منظرهایی شبیه آهنگ 2000 داریوشه. اول اینکه اسم جفتشون، عدد سالی است چند دهه بعد از آفرینش اثر و دوم اینکه هر دو یه پیش‌بینی هنرمندانه از وضع آینده مردمان و جهان می‌کنن. یه پیش‌بینی که در نهایت تلخی یه سری واقعیات رو میگه. وقتی بعد از سال‌ها، زمانی به این آثار می‌رسی که به عدد سالی که توی تقویم روزانه‌ت مینویسی خیلی بیشتر از اونیه که اسم اثره، می‌بینی چقدر دنیای امروز شبیه دنیایی عه که اونا پیش‌بینی‌ش رو میکردن.

 

موقع خوندن هردوتا کتاب یه سری یادداشت می‌نوشتم. هم تیکه‌های از کتاب بود هم تفکراتی که به ذهنم میرسید و مهمتر از همه موضوعاتی بود که گوشزد میشد و بیدارکننده بود. زمان نگارش اون یادداشت‌ها فکر میکردم که اونا رو منتشر میکنم اما حالا پشیمون شدم از اینکار و بهمین اندک نوشتار بسنده کردم اما مرور اون یادداشت‌ها رو هرچند وقت یکبار برای خودم تجویز میکنم. به هرحال بیداری باید مستمر باشد.
و در پایان اینکه خوندن بعضی کتاب‌ها هیچ‌وقت دیر نیست ...

1. آدما دو دسته‌ن. اونایی که از فیلم‌های مسعود کیمیایی خوششون میاد و اونایی که فیلم‌های ایشون رو دوست ندارن. دلیلی که دسته دوم  میان و فیلم‌های کیمیایی رو می‌بینن رو نمیفهمم این دسته دوم میتونن به جای اینکه بیان و فیلم رو ببینن و خنده مسخره‌گونه بکنن و بعد فیلم نچ‌نچ کنن، برن یه فیلم فاخر دیگه رو ببینن و بذارن دسته اول لذت‌شون رو ببرن.

2. به نظرم مسعود کیمیایی با یک خط فکری ثابت فیلم می‌سازه و این کاملا قابل‌قبوله و مطلوب. مسعود کیمیایی دنیای خودش و ایده‌آل‌های خودش رو داره و اونا به نسبت بدون تغییر موندن و از اون جایی که این دنیا و این ایده‌آل‌ها، صحیح هستند عدم تغییر اونا لزومی نداره و راه درست هم هست. متروپل هم مثل خیلی دیگه از فیلم‌های استاد، درس مردونگی، درس رفاقت و درس آدم بودنه. قهرمان داستان‌هایی که اینا رو یاد میده هیچوقت آدم کاملا درستی نیست و فضیلت‌های این جنسی داره. وقتی فیلم‌های قبلی کیمیایی رو هم نگاه میکنم می‌بینم که تو همشون این یادآوری مردونگی هست. این هست که توی این دنیای کثیف هم میشه آدم موند. هرکدوم از فیلم‌ها تو یه فضایی این رو نشون میده و بالاخره توی متروپل میرسیم به یه فضا و موضوعی که واسه شخص من چند سالی میشد که مطرح بود. ...

3. برعکس خیلی از فیلم‌سازهای ایرانی که چندسال اخیر به سمت شخصیت‌های تمام خاکستری رفتن مسعود کیمیایی کماکان به دوقطبی سیاه و خاکستری معتقده و با همون تم فیلم میسازه. معمولا قهرمان داستان یه سری اخلاق‌ها و اعتقاد‌ها و پایبندی‌های خاص خودش و خاص دیدگاه کیمیایی رو داره درحالیکه آدم تمام و کمالی نیست به بیان دیگه شخصیت سفیدی نیست. شخصیتیه که با اینکه مثل همه مردمان اشتباه میکنه کار نادرست میکنه اما اعتقادات درستی داره و این وجه تمایز این شخصیته.

4. فیلم رو تنهایی دیدم.

آدم یه جایی خسته میشه از اینکه فقط خودشه که واسه دوستی‌هاش ارزش قائله
فقط خودشه که همش care میکنه
فقط خودشه که تلاش میکنه توقع بقیه رو برآورده کنه
فقط خودشه که تو دوستی‌ش بی‌توقعه
می‌رسه به یه جایی که با خودش میگه بذار من هم مثل بقیه باشم
بذار ببینم بقیه چقدر پام وایمیسن
اینجاس که شروع میکنه به تغییر به عوض شدن
اینجاس که بی‌خیال همه میشه میره اونجایی که شاد باشه اونجایی که بهش خوش بگذره اونجایی که حالش خوب باشه
اینجاس که ری‌اکشن آدما شروع میشه
اینجاس که میان بهش میگن ما اون آدم چندوقت پیش رو بیشتر دوس داشتیم
و هرچی این تغییر سریع‌تر باشه ری‌اکشن‌ها عجیب‌تره
اینجاس که آدما گله‌گزاری میکنن تیکه میندازن طعنه میزنن
اما ...
تلاشی نمیکنن واسه بهتر کردن اوضاع
تلاشی نمیکنن واسه اینکه بفهمن تو چرا اینجوری شدی
فقط میخوان همونی باشی که بودی 
نمیخوان تغییرت رو قبول کنن
پذیرفتن این تغییر براشون خیلی سخته
با اینکه خودشون خیلی عوض شدن اما میخوان تو ثابت بمونی
میخوان تو اونی باشی که اونا دوس دارن اما خودشون اونی هستن که تو دوس داری؟

اندک‌اند کسایی که یه ذره فقط یه ذره از حق‌به‌جانب دست بردارن و اپسیلونی حق رو به دوست‌شون بدن
اندک‌اند کسایی که وقتی دوست‌شون خسته‌س از care کردن وقتی دوست‌شون یکی دوبار بی‌توجهی کرد تنهاش نذارن
اندک‌اند کسایی که حال خراب دوست‌شون رو بفهمن و طاقت حال خوب دوست‌شون بدون حضور خودشون رو داشته باشن
اندک‌اند کسایی که برای ادامه دوستی تلاش می‌کنن
اندک‌اند کسایی که منتظر نمی‌شینن تا طرف مقابل بیاد و یه کاری کنه و خودشون پا پیش میذارناندک‌اند کسایی که تغییر دوست‌شون رو می‌پذیرن و خودشون رو به جای اینکه کنار بکشن با دوستشون وفق میدناندک‌اند کسایی که  به دوست‌شون احترام میذارن و هرجوری که هست قبولش دارن
اندک‌اند کسایی که این دوستی براشون ارزش داشته باشه

چقدر بده بعضیا بخوان دوستی رو با تهدید نگه دارنبا یادآوری تنهایی چندماه بعدت نگه دارن
با دودوتا چهارتا و استدلال‌های آبکی نگه دارن
چقدر بده یادشون نیاد قبلا چیکارا براشون کردی
یادشون نیاد چیکارا برات نکردن و دم نزدی

این پاراگراف تو پرانتز درنظر بگیرین ...
از دوستامون بت نسازیم واسه خودمون
دوستامون هر چقدر هم که خوب باشن آدمن
ممکنه اشتباه کنن ممکنه یه جاهایی راه رو اشتباه برن
کار اشتباه هم هرکی انجام بده فرقیه نداره، اشتباهه
اینجوری نباشه که اگه فلانی اینکار رو کرد همش پشت سرش حرف بزنیم و اگه همون کار رو دوستمون انجام داد حق رو بدیم بهشهمیشه هم توجیهی هست که حق رو بشه داد به اون طرفی که میخوای اما اشتباه اشتباه
هرفیق کسی نیست که کامله
تعریف رفیق چیز دیگه‌ایه ...

پ.ن.1. دلم پره از خیلی‌ها
پ.ن.2. ممنون از کسی که یادآوری کرد بلاگ نوشتن رو
پ.ن.3. نمیخواستم درمورد اینا حرفی بزنم همونجوری که این دوسه‌ماه اخیر درموردشون سکوت کردم ... دیدم به جای اینکه ذره ذره سکوتم رو بشکنم یه دفعه اینکارو کنم بهتره

  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۳
تکرار ... و این یعنی درسی رو که باید از این اتفاق می‌گرفتی رو نگرفتی
  • ۱ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۵

-الله‌اکبر. بسم‌الله الرحمن الرحیم.
چشمان مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم‌هایش مثل همیشه .... . چه‌گونه به آن چشمان نیم‌باز مشکی مشکی می‌توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی‌کنند و ......
گوش‌هایش صدای ارمیا را به صدای استادان ترجیح می‌داد. دستانش موقع دست دادن و لب‌هایش موقع بوسیدن با شرمی بی‌معنی ارمیا را ترجیح می‌دادند. نگاهش بی‌اختیار ارمیا را ...

وقتی دنیای تو با بقیه فرق داره خیلی سخته با بقیه زندگی کردن. حرف مشترکی نیست. دغدغه مشترکی نیست. ایده‌آل مشترکی نیست. ممکنه بتونی به بقیه عادت کنی ولی خودت آزار می‌بینی. هر روز تنهاتر میشی. آدم‌های مختلف ناامیدت می‌کنن. احساس می‌کنی غریبه‌ای هستی در میان آشنایان. خیلی‌ها عادت کردن به قیمت عوض کردن دغدغه‌ها و ایده‌آل‌ها. به قیمت گم شدن در روزمرگی. به قیمت از دست دادن خیلی چیزای با ارزش. به قیمتی که از نظر من خسران عظیمه.

کتاب، دوتا داستان رو نقل می‌کنه.  هر دو داستان رو با دیدگاهی متفاوت از آنچه تاکنون دیده‌ام، خوانده‌ام و شنیده‌ام، مطرح کرده. اولی رو پسندیدم و درباره دومی سکوت می‌کنم. با خوندن داستان اول به جواب این سوالم رسیدم که چرا اینقدر سخته این موضوع رو مطرح کرد. این موضوع رو باز کرد و با جزئیات گفت. چرا کمتر کسی تونسته در روایت این داستان موفق باشه.  چرا کتاب لشکر خوبان نمی‌تونه با اونایی که باید ارتباط برقرار کنه. کتاب دا نمی‌تونه کاری رو بکنه که باید. چرا این کتاب‌ها فقط به درد همونایی می‌خوره که این موضوع رو دیدن. و اینکه چرا آژانس شیشه‌ای حاتمی‌کیا و امثالهم اینقدر ارزش داره.

ترس برای آینده نبود. ایرانی‌ها هیچ‌وقت آینده‌نگر نبوده‌اند. وقتی پدر یک خانواده می‌میرد، اندوه بر همه مستولی می‌شود. فرق پدر با بقیه در بزرگ‌تر بودن است. این اندوه برای همه یک‌سان است. پسر چه عاشق پدر باشد چه نباشد، اندوه‌گین می‌شود. پسر حتا اگر کینه‌ی پدر را به دل داشته باشد، در مرگ پدر افسرده می‌شود. بزرگ‌تر چیزی مثل سایه است. بی‌سبب نیست که به مثل می‌گویند: «خدا سایه‌ی بزرگ‌تر را از سر کسی کم نکند.»

پل
مادر
فوتبال
دانشگاه شریف
فصل 16 و جنگل و تنهایی و فکر
خدایا شکرت! هر چه می‌دهی شکرت! هر چه می‌گیری شکرت!

ارمیا
رضا امیرخانی
رسم‌الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مؤلف است.

پ.ن. هرکسی از بهر خود شد یار من

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۷

موقع سال تحویل بعضیا دعا می‌کنن بعضیا آرزو می‌کنن جنس جفتشون یکیه خیلی فرقی با هم ندارن

هرسال که می‌گذره به این بیشتر ایمان میارم که بهترین آرزو بهترین دعا همین «حول حالنا الی احسن الحال» عه حال خوب بهترین آرزوی ممکنه برای اینکه حال خوب داشته باشی باید انگیزه خوب داشته باشی باید هدف خوب داشته باشی باید عشق خوب داشته باشی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی زندگیت روبه‌راهه یعنی آرامش داری یعنی می‌تونی فکر کنی یعنی می‌تونی تصمیم درست رو بگیری یعنی می‌تونی راه درست رو انتخاب کنی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی روح‌ت با نشاط عه و این‌جاست که این شعر تو روند زندگیت مصداق پیدا می‌کنه «گرچه به ظاهر جسم خسته‌س ولی دل دریایی‌ست»

سرچشمه حال خوب معلومه اینقدر هم واضحه که نمی‌دونم با چه غفلتی تاحالا نشناختم‌شون نمی‌دونم با چه غفلتی سرچشمه حال خوب رو گم می‌کنم وقتی سرچشمه نور رو گم کنم زندگیم تاریک میشه یه دکلمه‌ای رو همون ساعت‌های تحویل سال شنیدم خیلی به دلم نشست «عیدی امسال ما با فاطمه است/ذکر حول حال ما یا فاطمه است/ فاطمه تحویل سالم می‌شود/ باعث خوبی حالم می‌شود»

یه شعری رو همون ساعت‌های اول سال شنیدم خیلی به دلم نشست «خدایا یکی توی گریه بهت رو زده/سپرده دوتامونو دست شما/خدایا مگه میشه امسال با بغض تحویل شه/یه کاری بکن خوب شه حال ما // نه چیزی به جز تو منو می‌گرفت/ نه بی فکر تو قلبم آزاد بود/ همه سال رو با درد تو سوختم/مگه میشه بی درد تو شاد بود»

یه برنامه‌ای همون ساعت‌های اول سال دیدم خیلی به دلم نشست یه گفتگو بود صحبت‌های فریبرزعرب‌نیا و فرزاد حسنی رو مپ کردم به فضای ذهنی خودم شاید خیلی پراکنده باشه ولی ارزشش رو داره « وظیفه ماست درباره کسی که دوس داریم یه چیزایی بدونیم // اگه بنا باشه ما حضورمون رو روی کره خاک خیلی اتفاقی و بدون دلیل خاصی بدانیم خیلی زندگی تلخ و محنت‌باری خواهد بود برعکس اگه آدم برای زندگی‌ش چرایی داشته باشه میتونه امیدوار باشه اگه مقام حق متعال به آدم لطف کنه حضورش یه خرده یه خرده زندگی رو بهتر کنه و این اوج آرزوی من برا خودم برا عزیزانمه // این چرایی درسته و یکی از مشکلات امروز ما گم کردن چرایی‌هامون واسه کارایی که انجام میدیم // خیلی چیزا رو آدم فراموش میکنه ولی در روح و ذهن طرف مقابل حک میشه // آیا متوجه هستی که هرچه که داری انجام میدی برای دیگران خاطره میشه هرچه هر لحظه // در طاعون البرت کامو از این صحبت میشه که در فراگیر شدن بی‌اخلاقی یا فساد یا هرچیز ناخوشایندی یواش یواش یادمون میره که چقدر گرفتار شدیم و بعد شرایطی پیش میاد که آدم‌های سالم به نظر مریض میاد و اونایی که طاعون دارن صاحب ارج و قرب و منزلت ظاهری میشن // تزویر در بعضی عرصه‌ها گناهی نابخشودنی‌تره بخصوص وقتی از مضامین مقدس صحبت میشه // عزت و ذلت دست خداست قصه یوسف همینه عزت و ذلت همه ما حتی بعد از میلیاردها سال تاخیر دست پروردگاره و باقی هیاهو برای هیچ عه // ما از خودمون برای دیگران تصویر ذهنی می‌سازیم و آنچه که نمود بیرونی داره از من مسئولیت میاره برا من // یه کفاش همه کفش‌هایی رو که درست میکنه پاش نمیکنه اینی که ما در تئوری در فکرمون این باشیم خیلی خوبه // حرفایی که میزنم و فکرایی رو که دارم رو آرزو دارم جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم به چیزایی که میگم اینه که مهمه // آدمی محتاج توجه مردمه و به براش هرکاری میکنه و از اون طرف مردم متوقعن از آدمی که به میل اونا زندگی کنه // جایگزین این بر مبنای اعتقادات این مرز و بوم چه پیش اسلام و چه بعد اینه که آدمی قرار نیست به تایید مردم محتاج باشه قرار نیست به حرفاش یا توقعاتش وابسته باشه آدمی بناس سرنوشت مردم براش مهم باشه نه قضاوت مردم ما از جایی که قضاوت مردم برامون اصل قرار میگیره شروع میکنیم به تزویر شروع میکنیم به خودمون دروغ گفتن // زندکی برای اینه که ما آرزو کنیم و به آرزوهامون جامه عمل بپوشانیم تا دم مرگ باید أرزو داشته باشیم موقع آرزو کردن یادمون نره مقام من همون مقام توئه ما بین من و تو خیلی فاصله پیدا کردیم من و تو یک چیزه و ما یادمون میره برا همین منفعت من رو با منفعت تو یا دیگری یکی نمیدونیم اگه این دوتا منفعت رو منطبق بر هم بدانیم که هست و جفتش رو در جهت میل و خواست پروردگار و اون وقت چقدر کیف داره مدام آرزو کردن و آدمی هیچگاه سنش از آرزو کردن نمی‌گذره و هیچگاه آرزو جاش رو به آرمان نمیده» ‫

این سال تحویل بعد مدت‌ها فال حافظ گرفتم فال حافظ نیت درست می‌خواد نیت می‌خواد که از دل باشه این چند وقت می‌ترسیدم از نتیجه نیت دل نتیجه فال حافظ هرچی باشه شانس نیست ‫اینکه همیشه مناسب احوال میاد شانس نیست ‫همیشه اون چیزی میاد که درسته ‫شاید ما درست برداشت می‌کنیم ما مناسب احوال خودمون برداشت می‌کنیم ‫شاید ابیات اینجوری باشن که بشه ازشون چندحور برداشت کرد  ‫شنیدم که یه چیزایی از جنس انرژی‌ای که ما بهش میدیم هم توش تاثیر داره ‫از این دید بستگی داره به اینکه چقدر نیت راست و خالص کنی البته ‫پیش زمینه‌ش اعتقاد به تئوری انرژیاس فال حافظ امسال ما بدست استاد کاکاوند بود «خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد/که در دستت بجز ساغر نباشد // زمان خوشدلی دریاب و در یاب/که دایم در صدف گوهر نباشد // غنیمت دان و می خور در گلستان/که گل تا هفته دیگر نباشد // ایا پرلعل کرده جام زرین/ببخشا بر کسی کش زر نباشد // بیا ای شیخ و از خمخانه ما/شرابی خور که در کوثر نباشد // بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نباشد // ز من بنیوش و دل در شاهدی بند/که حسنش بسته زیور نباشد // شرابی بی خمارم بخش یا رب/که با وی هیچ درد سر نباشد // من از جان بنده سلطان اویسم/اگر چه یادش از چاکر نباشد // به تاج عالم آرایش که خورشید/چنین زیبنده افسر نباشد // کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/که هیچش لطف در گوهر نباشد»

  • ۱ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۵۹

سالی دگر گذشت

سالی که گذشت خیلیا اومدن توی زندگیم و رفتن
آدمایی از پیشم رفتن که بی‌شک از بهترین دوستام بودن ولی از زندگیم نرفتن
و برعکس آدمایی نزدیکم هستند که هیچ جایگاهی توی زندگیم ندارن
و حالت ایده‌آل اینه که درحال حاضر تا حد خوبی هست
آدمایی هستن که هستن

سالی که گذشت خیلی اتفاقا افتاد
خوب و بدش گذشت اما چیزی که باید بمونه درسیه که ازشون گرفتم
مهم برام اینه که تصمیم‌های بدم رو دیگه تکرار نکنم
درسی که توی تئوری یاد گرفتم توی عمل پیاده کنم
مهم برام اینه که با این چیزایی که یاد گرفتم بزرگتر شده باشم
مثل اینایی نباشم که درجا می‌زنن یا پس‌رفت میکنن
برام مهمه که هرچی می‌گذره بزرگتر شم خودم بیشتر بشناسم آدما رو بیشتر بشناسم
راه رو رسم زندگی رو بیشتر بشناسم اولویت‌های زندگیم رو بشناسم
و ختم کلام اینکه بهتر زندگی کنم
برای بهتر زندگی کردن دوتا مولفه نیاز دارم یکی هدف درست یکی راه درست
هردوی اینا رو با دو عنصر میتونم بدست بیارم یکی تفکر دیگری هم‌صحبتی با آدمای متفکر
متفکر شدن سخته آدمای متفکر پیدا کردن سخته

سالی که گذشت پر از تلنگر بود
تلنگر‌هاش مهمن و اینکه چقدر رو من اثر گذاشتن مهمترن
....

سالی که گذشت یه سال به عمرم اضافه کرد
خدا کنه که حداقل یه سال به شعورم به عقلم به فهمم اضافه کرده باشم

و اما سالی که پیش رو دارم

....

 

پ.ن. به خودسانسوری دچارم

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۷

یه جای امن و راحته یه تکیه‌گاه مهربون یه سرپناه مطمئن که می‌شناسیمش هممون اونجا لبای  بسته‌مون با  خنده پرثمر میشه تو سایه‌سار خلوتش خستگی‌ها به در میشه هیچ‌جای دنیا واسمون مثل خونه صمیمی نیست با هیچ کسی مثل خونه دوستی‌هامون قدیمی نیست

خانه صرفا این چهاردیواری‌ای نیست که شب‌ها میری توش میخوابی گاهی جایی که هیچ دیواری ندارد می‌شود خانه‌ات خانه با دیوارهایش تعریف نمی‌شود خانه با آدم‌هایش تعریف می‌شود آدم‌های خانه باید باهم رفیق باشند اینکه می‌گویم رفیق کم حرفی نیست رفاقت ساده نیست حرف بزرگی است که بگویی فلانی رفیق من است رفاقت!

خونه باید انرژی مثبت داشته باشه باید انرژی‌های منفی‌ت رو بگیره و تو رو سرحال کنه خونه باید یه آدمایی داشته باشه که حالت رو خوب کنن خونه باید جایی باشه که مثل کش تو رو از هرجایی که ول کردن برگردی اونجا ....

پ.ن.1. با اعصاب خورد که می‌نویسی بعدش همین میشه که پاک ‌می‌کنی!
پ.ن.2. پاراگراف اول از شعرهای ناصرعبداللهی عه. خدایش بیامرزدش!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۳۴

هوا سرد عه. شیشه رو تا آخر میدی پایین. دستت رو از پنجره میگیری بیرون. دستت از سرما سر میشه. ولی یه حس خوبی توش هست. با اینکه آدم سرمایی‌ای هستی و همیشه دوس داری ماشین گرم باشه ولی این‌بار از این سرما آزار نمی‌بینی. با اینکه همیشه صدای ماشین‌های اطراف و صدای باد رو نمی‌تونی تحمل کنی ولی این‌بار اون یکی شیشه ماشین رو هم میدی پایین. صدای ضبط رو یه کمی زیاد میکنی. مشغول میشی به صحبت با بغل‌دستی‌ت و رانندگی ...

پ.ن.فال هم جواب نداد!