شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

آنچه که ما در این دیار و فرهنگ امروزی‌مان کم داریم
اندکی احترام به حریم شخصی افراد است
البته خیلی بیشتر از اندکی

باید به افراد این حق رو بدیم که
یه دایره بکشن دور خودشون و به هیچ‌کسی اجازه ورود ندن
به هیچ‌کس
این دایره باشه برای خود خودشون
یه دایره دیگه هم بکشن و فقط به بعضیا اجازه ورود بدن

چرا باید به این دایره یواشکی سرک کشید؟ 
فضولی کرد
نگفتم کنجکاوی گفتم فضولی
به هر حال هرکسی چیزهایی برای مخفی نگاه داشتن دارد
شما ندارید؟

  • ۴ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۴۹

باید تست شود !!!!

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۱۷

روزمرگی آفت دانشگاه است
وقتی میفتی توش
دراومدن ازش سخت میشه
نباید دچار روزمرگی شویم
یکی از راه‌های جلوگیری از این روزمرگی مرگ آور
به کار انداختن مغز است
این بحث‌های دوستانه که باعث میشه مغز بکار بیفته
یکی از خوبی‌های این بحث‌ها اینه که لازم نیست دیگران را قانع کنی
همین که با هم بحث میکینم کافی است
پیدا کردن یه جمعی برای یه همچنین بحث‌هایی سخته
من به بحث‌های دونفره هم راضی شده‌ام
وقتی هم که پیدا میشه حفظ کردنش سخته

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۲۳

مرور گذشته اغلب دردناک است و حسرت‌ناک
گدشته را که مرور می‌کنی پر می‌شی از دلتنگی
گذشته عبرت آموز است
و گاه خنده‌دار
خنده برای کارهای بچگانه
خنده برای فکرهای احمقانه
گذشته پر است از کارهای انجام نشده
گذشته پر است از آدم‌هایی که اندکی بودند و رفتند
آدم‌هایی که باقی ماندند برای ما
و ما از بین رفتیم برای آنها
و گاهی برعکس
گذشته آدم‌هایی را نشان‌مون میدهد که هستند
ولی نیستند
آنگونه که بودند نیستند
گذشته ما را به خودمون نشان می‌دهد
همه تغییرات‌مون
تغییر رفتارمون
تغییر تفکرمون
تغییر دنیامون
گفتم حسرت‌ناک
حسرت کارهای انجام نشده
حسرت روزهای خوب
حسرت تکرار گذشته
حرف گذشته که می‌آید با خود سوال به همراه دارد
فراموش باید کرد یا به خاطر سپرد؟
می‌شود فراموش کرد ؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۹

عید بهانه‌ای شد تا به این موضوع اندکی بیندیشم
علت این احساسی که از دوری آدمهای روزمره زندگی‌م در من بوجود اومده
و شاید بشه اسم‌ش رو دلتنگی گذاشت
علاقه است یا عادت ؟!!!

من به آدمهای دور وبرم عادت کرده‌ام
دور بودن از اونا اندکی برام سخته اون هم در شروع دوری
ولی بعدش خیلی عادی میشه
اینجوری میشه که آدمهای جدیدی که وارد زندگی‌م شدن
میشن عادت‌های جدید من

این ربطی به این نداره که
من گنجایش حضور چندتا آدم رو تو زندگی‌م دارم
(در ادامه بحثی خاص)

از بین همه آدمهای روزمره زندگی‌م
تعدادی اندک عادت نیستند
هرچه هستند عادت نیستند
دوری از اونا واقعا آزاردهنده‌س

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۵۳

سالی دگر گذشت
هم خوشی دیدیم و هم ناراحتی #زندگانی این است
خیلی چیزها یاد گرفتیم و خیلی چیزها یاد دادیم
خاطره هم پیدا کردیم #سیناحجازی
اتفاقات خوب و بدی که خاطره میشود

با آدمای زیادی آشنا شدیم
با خیلی‌ها دوست شدیم
به خیلی‌ها نزدیکتر شدیم
با خیلی‌ها  صمیمی‌تر شدیم
از بعضی‌ها دور شدیم
با یک نفر دعوا کردیم (!)

بعضی‌ها از پیش‌مون رفتن
یه روز هم نوبت ما میشه
#رخت بربندیم

خیلی از آدمها رو تازه شناختیم
دید تازه‌ای نسبت بهشون پیدا کردیم

دنیا رو نسبت به پارسال متفاوت می‌بینیم
بعضی‌هامون قشنگ‌تر بعضی‌هامون زشت‌تر
امیدوارانه یا مایوسانه (!)

سن‌مون یه سال بزرگ شد
عقلمون ...

تو این سالی که گذشت
ظاهرمون کلی عوض شد
باطن‌مون ....

زندگی یه کم برامون جدی‌تر شد

خیلی‌ها دوتا دوتا شدن
خیلی یکی یکی موندن
خیلی‌ها کارهای دیگه‌ای کردن :)

کلی غرغر کردیم
کلی ایراد گرفتیم از این و اون
از خودمون ....

دنیای دور و برمون عوض شد
گروه‌های اجتماعی‌مون عوض شد
دنیای مجازی‌مون عوض شد #توعیتر

فیلم خوب دیدیم
آهنگ خوب شنیدیم
واقعیت کثیف دیدیم
حقیقت تلخ درک کردیم
حرف بد شنیدیم
اما
چیزهای خوب بیشتر بود #خوش‌بینی

بارون اومد
آفتاب سوزان اومد
بارون اومد
باد پاییزی اومد
برف خیلی دیر اومد

ذوق مرگ شدیم
افسرده شدیم
ولی
این نیز گذشت

غصه چیزی رو که نمیتونی تغییر بدی رو نخور
به فکر چیزی که میتونی تغییر بدی باش
#عباس‌حسینی

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز روبه‌راه و بر وفق مراد است و خوب
تنها
تنها دل ما دل نیست
#پرویز‌پرستویی

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۰۶:۲۵

عقاید را با تکرار میتوان در ذهن افراد داخل کرد. از اعتقاد سخن میگویم یعنی آنچه حاضری برایش جان دهی ..... جان ! نه چیزهایی که فکر میکنیم به آن معتقدیم. حکومت ایران این را به خوبی فهمید. سیستم مدارس و رسانه‌ها گواه این موضوع است. درک این موضوع خیلی دشوار نیست کافی است به محتوای درسی دانش‌آموزان ابتدایی و راهنمایی نگاهی کوتاه بیندازیم.
آیا این بچه‌ها دانش می‌آموزند یا ....

به شعارهای امروز خودمون دقت کنید همین دم زدن از آزادی بیان و حقوق زن و مخالفت با حجاب اجباری و خیلی چیزهای دیگر.
حال در خلوت خود به عقاید خود بنگرید.
این شعارها و عقاید با هم سازگاری دارند ؟!

اگر تجربه قرار گرفتن در موقعیتی را داشته باشید که بتوانید درمورد این گونه مسائل عکس‌العمل خالصانه (!) نشان دهید،
آنچه در عمل انجام داده‌اید نشان‌دهنده عقاید شماست.  

یکی از راه‌های این تکرار، موسیقی و آهنگ است. از این منظر است که انتخاب موسیقی‌ای که به آن گوش می‌سپارید بسیار مهم میشود. پس از چندین ماه (یا سال) گوش دادن به آهنگ، به آرامی محتویات شعر آن در جان آدمی رسوخ میکند.
همانند آهنگران در زمان جنگ ... مرا شوق مرگ با صدای آهنگران

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۰۵:۴۴

با فکر مرگ زندگی کردن خوبه
باعث میشه آدم حواس‌ش باشه داره چیکار میکنه
یه جورایی به کارای‌ی که انجام میدی جهت میده
حتی کارای کوچیک و جزیی
و این جهت، جهت خوبیه

اما برای مرگ زندگی کردن بده
هرکاری که آدم انجام میده برای اینه که به مرگ نزدیک‌ترش کنه
و شاید برای رسیدن به اون هرکاری کنه
بستگی به آدم‌ش داره

نیرویی که میتونه این برای مرگ زندگی کردن رو عوض کنه
انگیزه‌س
یک نیروی محرکه خوب
این نیرو میتونه روزها و شب ها و کارهای آدمو هدفدار بکنه
کارهای با انگیزه
با همین انگیزه‌س که آدما میتونن کارای خیلی سخت رو براحتی انجام بدن
به راحتی

جنس این انگیزه، از جنس عشقه
برای همه آدما از یه جنسه
ولی نوعش فرق میکنه
برای یکی عشق معنوی و عرفانی‌ه (حافظ)
برای یکی عشق نژادپرستی و کشورگشایی‌ه (هیتلر)
برای یکی عشق پول‌ه (...)
.....
یه مدل ساده‌ش عشق انسانی‌ه

  • ۰ نظر
  • ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۴۷

عقاید یک دلقک / هاینریش بل / ترجمه شریف لنکرانی

داستان دلقکی با عقاید ویژه و گاه منحصربه‌فرد
عقایدی شاید یکطرفه نسبت به فضای بسته کاتولیکی چندی پیش آلمان
عقایدی که در قالب داستان به زیبایی بیان شده

پر از اسم آدم‌ها، شخصیت‌های معروف، شهرها و ....
گاهی این ازدیاد اسامی، گیج‌کننده و خسته‌کننده می‌شد
بیان جالب نویسنده باعث همزادپنداری جالبی شده
همین همزادپنداری یکی از جاذبه‌های داستان است
شباهت برخی از قسمت‌های داستان با فیلنامه سنتوری داریوش مهرجویی
و شاید برعکس

جملات زیبا هم کم نداشت
" گوش‌هایت خیال می‌کنند آنچه چشم‌هایت دیده‌اند شنیده‌اند"

و چیزهای آموختنی
" فرق می‌کند که آدم در جنگی که یک کمپانی صابون سازی راه‌انداخته کشته شود
یا به‌خاطر چیزی بمیرد که بتوان به آن اعتقاد داشت"

به راحتی مردم رو قضاوت می‌کنیم
به آسونی یه لیوان آب خوردن
طرف رو در جایگاه مجرم قرار میدیم
بدون اینکه بدونیم اصلا چی شده
بدون اینکه یه لحظه حتی یه لحظه
خودمون رو جای طرف بذاریم

حتی بدون اینکه بخوایم بفهمیم این رفتارش چه معنی‌ای میده
هر معنایی که دوست داریم از رفتارش استنباط میکنیم
و بعدش چیزی رو که خودمون فهمیدیم رو قضاوت میکنیم
و یه درصد هم احتمال نمیدیم که شاید ما داریم اشتباه میکنیم
شاید منظور طرف اصلا اینی نبوده که ما فهمیدیم

بعد از اینکه در مورد افراد قضاوت کردیم
حکم هم صادر میکنیم ... اون هم چه حکمی !
بدون حتی یک کلمه توضیح به اصطلاح مجرم
به همین راحتی ...

 

و بعد از عدالت دم می‌زنیم
و متوقع هستیم که باید با ما عادلانه برخورد بشه
عادلانه !!!