شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است

یه زمانی اسباب‌بازی‌های مُد روز، اسباب‌بازی‌های کوچیکی بودن که یه دسته برای کوک کردن داشت. به یه سمت که می‌پیچوندی کوک میشد و خوشحال و خرامان حرکت میکرد و به سمت مخالف که می‌پیچوندی یه صدای خاصی میداد. چندین دفعه اول که اینکارو میکردی اتفاقی نمیفتاد ولی وقتی اصرار میکردی به انجام و مکررا انجام میدادی، چرخ‌دنده‌های ماشین کوکی‌ت خرد میشد. اسباب‌بازی‌ت کار میکرد و میشد باهاش بازی کرد اما دیگه کوک نمیشد.
ماشین کوکیِ قلبت رو هم اگه چند دفعه با آدم اشتباهی میزان کنی، خراب میشه. کار میکنه. یعنی میشه جلو بقیه باهاش بازی کرد و به روی خودت نیاری خراب شده اما میدونی که دیگه کوک نمیشه. قلبی که چرخ‌دنده‌هاش یه زمانی کوک میشدن و به سرعت میچرخیدن حالا که شکسته‌ن و دارن خاک میخورن، زمان واسشون کُند میگذره. یک ماه و نیم بعد از عید به اندازه دو فصل گذشته و یک ماه و نیم تا آخر خرداد اینقدر طولانی به نظر میاد که تاب آوردنش آسون به نظر نمیاد.
چون یه بار که ماشین کوکی خراب رو باز کردیم و کلی باهاش کلنجار رفتیم و چرخ‌دنده‌های خراب رو عوض کردیم و ذوق دوباره کوک شدنش رو تجربه کردیم، یه امید خطرناکی داریم که قلبمون رو هم میتونیم دوباره کوک کنیم.
  • ۱ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۶

از بهروز افخمی پرسید: «آخرین باری که غمگین بودی، چه زمانی بود.» بهروز افخمی یه کمی فکر کرد و گفت: «یادم نمیاد. اون موقع‌هایی که جوان بودم، بالا‌پایین شدن احساسات و دوره‌های افسردگی رو داشته‌ام اما حالا خیلی وقته که دیگه ناراحت نیستم.»

من امروز وقتی تو ماشین، پیش میلاد نشسته بودم و صدایی تو ماشین داشت پخش میشد، سیاوش قمیشی بود، داشتم به این فکر میکردم که چی میشه که یه آدمی مثل سیاوش سال‌های سال غمگین بوده. اصلا زندگی این شکلی رو من دوست دارم یا نه. زندگی‌ای که سراسر غم باشه و ناراحتی و یه عالمه طرز نگاه عمگینانه به مسائلی که میشد به همشون با دید مثبت‌تری نگاه کرد. به این فکر میکردم که چی میشه که یکی دیگه هست کاملا در تضاد با سیاوش که سال‌هاست زندگی خوشی داره. و اما نتیجه

به نظرم اون جایی که آدمی باید روش زندگی‌ش رو تثبیت کنه همین اول جوانی عه. الآنی که انتخاب راحت‌تره تا چند سال دیگه. الأن که وادی تفکر فراخ‌تره تا چند سال دیگه. الآنه که میتونم انتخاب کنم تمام عمرم رو ناراحت بگذرونم یا خوشحال. گام اول انتخابه و گام دوم تلاش برای رسیدن به اون.

به نظرم اون چیزی که واسه یه زندگی خوب لازمه، اون چیزی که باید برم دنبالش و پیداش کنم، خوشحالی نیست. چرا که خوشحالی دائمی رو شاید نشه پیدا کرد. راه‌های زیادی هست که خنده رو روی لب آدم بیاره اما به قول اسماعیل آذر، این خود آدم‌ها هستن که باید اونو دو دستی بچسبن و ببرن توی وجودشون.

اما میشه به یه چیزی رسید که خوشحالی رو به ارمغان بیاره و اون آرامشه. به قول دکتر ربیعی آدمی وقتی آرامش داشته باشه میتونه سختی‌ها رو تحمل کنه و اینجاس که «ان مع العسر یسرا» معنی پیدا میکنه. با این آرامشه که آدم میتونه حتی شب‌های هجران رو تحمل کنه و به صبح شادی برسه (ما را بس - ماه‌بانو). با این آرامشه که آدم میتونه از ناراحتی‌ها و سختی‌های مقطعی بگذره. چرا که با آرامش، منش زندگی انسان در مسیریه که خوشحالی همراهشه.

و اما آرامش. سواری که تو زندگی هر کس متفاوته. روش‌های که آدم‌های مختلف به آرامش می‌رسند مختلفه. واسه آدمی لازمه که روش‌هایی که آدم‌های دیگه واسه آروم‌شدنشون دارن رو ببینه اما تقلید نکنه. باید کندوکاو و امتحان کنه تا برسه به اونجایی که باید. وقتی روش آروم شدن رو پیدا کردی بعدش وقت رسیدن بهشه. یه راهیه که خستگی نداره. تو واسش تلاش میکنه و بازخوردش رو به ازای هر اپسیلونی بهش نزدیک میشی می‌بینی. و وقتی به اون نقطه پایانی آرامش می‌رسی احساست با هیچ چیز دیگه‌ای قابل معاوضه نیست.
بعضیا با کاپل شدن آروم میشن. بعضیا با ازدواج بعضیا با کار کردن بعضیا با ... . واسه من راهی که منو به آرامش می‌رسونه بودن کنار رفیق‌هامه. داشتن آدم‌هایی که واسه هم انرژی بذاریم، همدیگه رو بفهمیم و با هم خوش باشیم. و از همه مهمتر رفیق باشیم. این راهیه که من بهش ایمان دارم و با تمام وجودم واسه رسیدن بهش تلاش میکنم. وقتی کنار دوستام هستم آرامشی دارم که با هیچ چیزی عوضش نمیکنم. من سال پیش واسه رسیدن به این هدف خیلی چیزا رو قربانی کردم. اما هر وقت که برگردم معتقدم که ارزشش رو داشت. چیزی که بدست اوردم خیلی با ارزش‌تر از قربانی‌هام بود. شاید واسه یه آدم دیگه دقیقا همون چیزایی که من قربانی کردم، راه آروم شدن باشه. هیچ اشکالی نداره کسی مجبور نیست راه آدم‌های دیگه رو بره به شرطی که به راهی که میره به اندازه کافی فکر کرده باشه به اندازه کافی اعتقاد و ایمان داشته باشه و به اندازه کافی تو راهی که میره تلاش کنه. حتی وقتی من به اونجا رسیدم میدونستم که تهش چی میشه اما به قول سایه «چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما / که بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیس»

و اما امسال. بودن کنار دوستان به خودی خود واسه من آرامش‌بخشه حالا اگه این آدم‌ها خودشون فاز مثبتی داشته باشن یه هم‌افزایی جالبی اتفاق میفته. علاوه بر آرامش یه خوشحالی بزرگی همراه آدم خواهد بود. این اتفاقیه که واسه من افتاده. سوار من دوباره آمده است ... رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند / چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند (سوار خواهد آمد - سیمین بهبهانی)

شاید روش زندگی رو باید عوض کرد و همیشه تصمیم به تغییر از سخت‌ترین تصمیم‌هاست. تصمیمی که من گرفتم تا خودم رو یکبار دیگه از اون حال بدی که داشتم نجات بدم. تصمیمی که داستان زندگی‌م رو تغییر بده و به جای اینکه در غم فروپاشیدن آرامش قبلی‌م باشم، بایستم و هر چه از آرامش پیشین برایم مانده با ارزش و احترام حفظ کنم و آرامش جدید رو جستجو کنم. هرچند همیشه دلم واسه آرامش از دست رفته تنگ می‌مونه.

 

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد / به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی‌ارزد
 (گلرخ - ماه بانو

پ.ن. پیش‌نویس اولیه در جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ

سالی دگر گذشت

سالی که گذشت خیلیا اومدن توی زندگیم و رفتن
آدمایی از پیشم رفتن که بی‌شک از بهترین دوستام بودن ولی از زندگیم نرفتن
و برعکس آدمایی نزدیکم هستند که هیچ جایگاهی توی زندگیم ندارن
و حالت ایده‌آل اینه که درحال حاضر تا حد خوبی هست
آدمایی هستن که هستن

سالی که گذشت خیلی اتفاقا افتاد
خوب و بدش گذشت اما چیزی که باید بمونه درسیه که ازشون گرفتم
مهم برام اینه که تصمیم‌های بدم رو دیگه تکرار نکنم
درسی که توی تئوری یاد گرفتم توی عمل پیاده کنم
مهم برام اینه که با این چیزایی که یاد گرفتم بزرگتر شده باشم
مثل اینایی نباشم که درجا می‌زنن یا پس‌رفت میکنن
برام مهمه که هرچی می‌گذره بزرگتر شم خودم بیشتر بشناسم آدما رو بیشتر بشناسم
راه رو رسم زندگی رو بیشتر بشناسم اولویت‌های زندگیم رو بشناسم
و ختم کلام اینکه بهتر زندگی کنم
برای بهتر زندگی کردن دوتا مولفه نیاز دارم یکی هدف درست یکی راه درست
هردوی اینا رو با دو عنصر میتونم بدست بیارم یکی تفکر دیگری هم‌صحبتی با آدمای متفکر
متفکر شدن سخته آدمای متفکر پیدا کردن سخته

سالی که گذشت پر از تلنگر بود
تلنگر‌هاش مهمن و اینکه چقدر رو من اثر گذاشتن مهمترن
....

سالی که گذشت یه سال به عمرم اضافه کرد
خدا کنه که حداقل یه سال به شعورم به عقلم به فهمم اضافه کرده باشم

و اما سالی که پیش رو دارم

....

 

پ.ن. به خودسانسوری دچارم

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۷

پاییز آمد درمیان درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌نشیند
پاییز  رو با این شعر شروع کردم
به آینده که نگاه میکنم می‌بینم خیلی راه سختی پیش رو دارم و به گذشته که نگاه میکنم بی‌بینم خیلی راه سختی رو اومدم
چه در آینده و چه در گذشته یه چیزی نبوده که ...
رهپیمای قله‌ها هستم من راه خود در طوفان در کنار یاران می‌نوردم
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب جان نهاده بر کف راه انسان‌ها را درنوردم
که مهم اینه که شعر هستی چی باشه که با تاکید میگه
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲

شب سیه گذر کند / غم از وطن سفر کند / دوباره میخندیم
دوباره میخندیم / و باز با هم هستیم / همه یک تن هستیم

 

تقویم کهنه روی میز / هر برگ آنرا پاره کن / میان شعله‌ها بریز
باید قلم گرفت بدست / تقویم تازه‌ای نوشت / باید که تن نداد و رفت
بجستجوی سرنوشت / تاریخ ما حضور ما / در دست تو در دست من است
تا کی به فکر معجزه / در انتظار حادثه / سوار سرنوشت تویی

 

چه رابطه جالبی بین این دو تا آهنگ هست
تقویم داریوش و سرنوشت گلشیفته
هردو رهنما
آنچه واقعا نیاز به آن داریم
همه ما
ابتدا باید از خودمان شروع کنیم

 

باید جهان را تازه دید / باید رفت و به فرداها رسید / برای یک آغاز نو نباید انتظار کشید

 

والبته ارتباط این‌ها با فیلم چیزهایی هست که نمی‌دانی
...