شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چندتا شخصیت سیاسی در تاریخ ایران هستند که تا به حال درموردشون مطالعه‌ای نداشتم و در مواردی منبع خوبی برای مطالعه پیدا نکردم و به شدت علاقه‌مند بودم و هستم تا درمورد عقاید و فعالیت‌هاشون بدونم. محمد مصدق، مهدی بازرگان و سیدحسن مدرس. کتاب آشوب منبعی خوبی بود که از جنبه‌های مختلف و با بیانی مناسب، تاریخ و تحلیل اون رو ارائه داده بود. با خوندن این کتاب تونستم بعد از مدت‌ها که نیت‌ این کار رو داشتم عقاید اصلاح‌طلبانه خودم رو مکتوب کنم. با اینکه همزمانی خوندن کتاب و نگارش چهارچوب اصلاح‌طلبی مدنظرم زمان زیادی رو ازم گرفت اما به زحمتش می‌ارزید. ان‌شالله در فرصت و مکانی مناسب این نوشته‌ها (که مقدار بسیار اندکی از اونا رو اینجا آورده‌ام) امکان انتشار پیدا کند. 

سلطنت و اصلاح‌طلبی مغایر هم نیستند. برای مثال رضاخان را میتوان اصلاح‌طلب دانست که نتوانست از راه جمهوری به اهداف اصلاح‌طلبانه خود دست پیدا کند و از راه سلطنت به آن رسید. هرچند شاید بتوان گفت در اواسط راه افراط کرد.در تاریخ ایران اصلاح‌طلبی، دیدگاه تازه‌ای نیست. میرزاحسین‌خان سپهسالار، امیرکبیر و ملکم‌خان از دسته افرادی هستند که عقاید اصلاح‌طلبانه داشته‌اند. شاید بتوان رضاخان را اصلاح‌طلب خشن نامید که فقط و فقط مقاصد اصلاح‌طلبانه خود را مدنظر قرار میداد. اصلاح‌طلبی خشن یعنی اصلاحات آمرانه، سیاست‌های نوسازی سریع، تغییرات در زمان کم و برنامه‌های پرشتاب و عموما سطوح سنتی و اصول‌گرای جامعه این موارد رو تحمل نخواهد کرد. اصلاحات می‌بایست آهسته و پیوسته و مستمر باشد و با درنظر گرفتن مقتضیات زمان و ظرفیت جامعه.
یکی از مواردی که با خوندن این کتاب در ذهن من تغییر پیدا کرد جایگاه حزب بود. حزب یعنی انضباط سیاسی. به گفته قوام نظام دموکراسی بدون حزب مثل خانه بدون سقف میمونه. لازمه صعود سیاسی افراد و باقی ماندن در قدرت، بهره‌گیری از تشکل‌های منسجم سیاسی است. با حزب میتوان افراد گمنام اما باهوش و استعداد سیاسی را شناسایی کرد. نکته قابل توجه اینه که حزب به خودی خود مستعد سقوطه. حزب به حمایت مردمی و حمایت توده‌ها نیاز دارد.

آشوب (مطالعه‌ای در زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق)
احمد بنی‌جمالین
شر نی
تاریخ مطالعه اردی‌بهشت 93

قلعه حیوانات
خود نویسنده واسه این یکی از ترجمه‌های این کتاب یه مقدمه‌ای می‌نویسه. همونجوری که خودش تو این مقدمه میگه این کتاب یه داستان واسه روایت انقلاب روسیه. واسه شناساندن واقعیت یک انقلاب به مردمانی که از بیرون نظاره‌گر اون هستند. حال یا بطور کل انقلاب‌ها شبیه هم هستند یا اینکه انقلاب ایران شبیه انقلاب روسیه شده است.
بعد از خوندن کتاب داشتم به این فکر میکردم که کلاه‌قرمزی چقدر شبیه قلعه حیواناته. هردو دارای عناصری که هرکدوم نماد یه موجودیت بیرونی هستند. هردو بیانگر وضعی که میتونیم با چشم خودمون ببینیم با زبانی متفاوت. وضعی که شاید چون درون اون هستیم کمتر بهش دقت میکنیم وضعی که گاهی لازم داریم یکی بهمون گوشزد کنه که نگاه کن وضعیت چجوریه! و وقتی این گوشزد بهت میشه وقتی این کتاب رو میخونی وقتی اون سریال رو می‌بینی یه خنده تلخی میکنی و شاید به خودت بیای که یه کاری کنی برای رهایی خودت از این وضع.

 

1984
این کتاب از منظرهایی شبیه آهنگ 2000 داریوشه. اول اینکه اسم جفتشون، عدد سالی است چند دهه بعد از آفرینش اثر و دوم اینکه هر دو یه پیش‌بینی هنرمندانه از وضع آینده مردمان و جهان می‌کنن. یه پیش‌بینی که در نهایت تلخی یه سری واقعیات رو میگه. وقتی بعد از سال‌ها، زمانی به این آثار می‌رسی که به عدد سالی که توی تقویم روزانه‌ت مینویسی خیلی بیشتر از اونیه که اسم اثره، می‌بینی چقدر دنیای امروز شبیه دنیایی عه که اونا پیش‌بینی‌ش رو میکردن.

 

موقع خوندن هردوتا کتاب یه سری یادداشت می‌نوشتم. هم تیکه‌های از کتاب بود هم تفکراتی که به ذهنم میرسید و مهمتر از همه موضوعاتی بود که گوشزد میشد و بیدارکننده بود. زمان نگارش اون یادداشت‌ها فکر میکردم که اونا رو منتشر میکنم اما حالا پشیمون شدم از اینکار و بهمین اندک نوشتار بسنده کردم اما مرور اون یادداشت‌ها رو هرچند وقت یکبار برای خودم تجویز میکنم. به هرحال بیداری باید مستمر باشد.
و در پایان اینکه خوندن بعضی کتاب‌ها هیچ‌وقت دیر نیست ...

1. آدما دو دسته‌ن. اونایی که از فیلم‌های مسعود کیمیایی خوششون میاد و اونایی که فیلم‌های ایشون رو دوست ندارن. دلیلی که دسته دوم  میان و فیلم‌های کیمیایی رو می‌بینن رو نمیفهمم این دسته دوم میتونن به جای اینکه بیان و فیلم رو ببینن و خنده مسخره‌گونه بکنن و بعد فیلم نچ‌نچ کنن، برن یه فیلم فاخر دیگه رو ببینن و بذارن دسته اول لذت‌شون رو ببرن.

2. به نظرم مسعود کیمیایی با یک خط فکری ثابت فیلم می‌سازه و این کاملا قابل‌قبوله و مطلوب. مسعود کیمیایی دنیای خودش و ایده‌آل‌های خودش رو داره و اونا به نسبت بدون تغییر موندن و از اون جایی که این دنیا و این ایده‌آل‌ها، صحیح هستند عدم تغییر اونا لزومی نداره و راه درست هم هست. متروپل هم مثل خیلی دیگه از فیلم‌های استاد، درس مردونگی، درس رفاقت و درس آدم بودنه. قهرمان داستان‌هایی که اینا رو یاد میده هیچوقت آدم کاملا درستی نیست و فضیلت‌های این جنسی داره. وقتی فیلم‌های قبلی کیمیایی رو هم نگاه میکنم می‌بینم که تو همشون این یادآوری مردونگی هست. این هست که توی این دنیای کثیف هم میشه آدم موند. هرکدوم از فیلم‌ها تو یه فضایی این رو نشون میده و بالاخره توی متروپل میرسیم به یه فضا و موضوعی که واسه شخص من چند سالی میشد که مطرح بود. ...

3. برعکس خیلی از فیلم‌سازهای ایرانی که چندسال اخیر به سمت شخصیت‌های تمام خاکستری رفتن مسعود کیمیایی کماکان به دوقطبی سیاه و خاکستری معتقده و با همون تم فیلم میسازه. معمولا قهرمان داستان یه سری اخلاق‌ها و اعتقاد‌ها و پایبندی‌های خاص خودش و خاص دیدگاه کیمیایی رو داره درحالیکه آدم تمام و کمالی نیست به بیان دیگه شخصیت سفیدی نیست. شخصیتیه که با اینکه مثل همه مردمان اشتباه میکنه کار نادرست میکنه اما اعتقادات درستی داره و این وجه تمایز این شخصیته.

4. فیلم رو تنهایی دیدم.