شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگه یه جمعی همشون به حقشون برسن و یکی به بیشتر از حقش، حق بقیه داره ضایع میشه؟! مثلا اگه یه استادی به همه شاگردهاش نمره‌ای که حقشونه رو بده و فقط واسه یه نفر استثناء قائل بشه و نمره بیشتری بهش بده درحالیکه حقش نیست، حق بقیه بچه‌ها رو ضایع کرده؟!
اگه به همه آدم‌ها بیشتر از حقشون بدی ولی به یه نفر به اندازه حقش، این تفاوت قائل شدن یعنی ضایع کردن حق اون یه نفر؟! مثلا استادی که به همه لطف میکنه و نمودار میزنه ولی به یه نفر این لطف رو نمیکنه و نمره واقعی‌ش رو میده.
اگه یه نفر تو یه کاری که مستقل از بقیه‌س، تقلب کنه، حق بقیه رو ضایع کرده؟! مشخصا اگه رقابتی باشه مثل کنکور و یا تاثیر روی بقیه داشته باشه، ضایع کردنه ولی اگه مستقل باشه چی؟!
  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۲
آهنگ رو پلی کرد. رفت سراغ جعبه یادگاری‌ها. جعبه موسیقی. نه فرشته‌ام نه شیطان. پیکسل. قاب موبایل. هر کدوم رو که برمی‌داشت بغضش سنگین‌تر میشد. پله‌ها رو قدم به قدم بالا رفت. رفت خودش رو با خاطرات غرق کنه. درب اتاق رو هم پشت سرش بست. 
رفت آن سوار کولی ....
 
تقدیم به جانان سفر کرده
  • ۱ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۲۶
صدای جاروی رفتگر. نسیم خنک نصف شب‌های خرداد تهران. صدای جلز ولز سیگار. رد دود. داشت به امروز فکر میکرد. به روزی که تمام‌ش رو درد کشیده بود. به اون لحظه‌ای که دیگه طاقت‌ش تموم شده بود و میخواست هر جوری هست دردش رو تموم کنه. مهم نبود چجوری. یاد مورفین‌های دکتر قریب افتاد. زخم دستش رو داشت نگاه میکرد. اون لحظه‌هایی که داشت به خودش می‌پیچید از جلو چشمش می‌گذشت. به روزایی فکر میکرد که مثل امروز درد میکشید. به خودش می‌پیچید. مثل امروز یا کسی نبود یا اگه بود کاری ازش برنمیومد. اون روزها گذشتن. روزهای درد همشون میگذرن. اما یادگاری‌هاشون همیشه میمونه. یک عمر همراهی. چاقو در کتف. زخم در دست. اود کردن گاه به گاه دردهای قدیمی. سیگارِ تموم شده. صدای جاروی رفتگر از دور.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۶
دقیق‌تر که فکر میکنی، درمی‌یابی هیچ اتفاقی نمیفته. انگار زمان کُند میگذره. همه چیز در مغز رخ میده و اونچه در بیرون و دنیای واقع رخ داده خیلی اندک است. تو در واقعیت فقط یک عکس می‌بینی ولی در ذهنت تمام شعر رو دوره میکنی. یک شمع روشن میکنی و تمام آن شب را به یاد می‌آوری. یاد مریم میفتی و سی‌باره پری شدن قلمت و جرأت نکردن‌ت. یاد پدر میفتی و زمزمه‌های دعای مجیر. یاد که میکنی زنجیره دلتنگی را آغاز کرده‌ای. نرگس. ناهید. سارا. فائزه خانم عزیز. همه پشت هم به ذهن‌ت می‌آیند و یادشان میشود خنجری بر پیکر خسته‌ات و میروند. زمزمه میکنی نه یاد میکنی از ما نه میروی از یاد.
 
  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۳