شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

صفر شخصی

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۳ ق.ظ
نوشته شده در موضوعات
دقیق‌تر که فکر میکنی، درمی‌یابی هیچ اتفاقی نمیفته. انگار زمان کُند میگذره. همه چیز در مغز رخ میده و اونچه در بیرون و دنیای واقع رخ داده خیلی اندک است. تو در واقعیت فقط یک عکس می‌بینی ولی در ذهنت تمام شعر رو دوره میکنی. یک شمع روشن میکنی و تمام آن شب را به یاد می‌آوری. یاد مریم میفتی و سی‌باره پری شدن قلمت و جرأت نکردن‌ت. یاد پدر میفتی و زمزمه‌های دعای مجیر. یاد که میکنی زنجیره دلتنگی را آغاز کرده‌ای. نرگس. ناهید. سارا. فائزه خانم عزیز. همه پشت هم به ذهن‌ت می‌آیند و یادشان میشود خنجری بر پیکر خسته‌ات و میروند. زمزمه میکنی نه یاد میکنی از ما نه میروی از یاد.
 
  • ۹۵/۰۳/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">