شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

وجه تسمیه عنوان سه چیزه. اول اینکه کاورفوتو آخرین نفری که رفت مدت‌ها «تویی پایان ویرانی بود» دوم معجزه خاموش داریوش و سوم ویرانی من
در بستر سیلاب وقتـــی خانه می سازی / روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست . واسه خودم مهم اینه که الان که به اینجا رسیدم از کاری که کردم راضیم. اون مدت زمان کمی که خونه می‌ساختم اینقدر خوب بود که به تمام رنج ویرانی بعدش می‌ارزید. جز کسی که یه بار خودش این راه رو رفته هیچکس نمی‌تونه احوالات اون موقع آدم رو بفهمه. خیلی حرفه که با اینکه میدونی آخر راهی که میری اینجاس اما به‌خاطر ارزش مسیر، تا آخر آخرش بری.
من بین شخصیت‌های کلاه‌قرمزی، شخصیت‌هایی که هرکدوم نماد یه جور آدمی هستن، پسرخاله رو خیلی دوس دارم. حرفایی که پسرخاله می‌زنه بر جان و دلم می‌نشیند. یه جایی پسرخاله میگه: «آدما نباس دوست پیدا کنن، چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی و همه دوستی خلاصه میشه تو عکس‌هات و خاطرات، هی بغض تو گلوت گیر میکنه، خفه ات میکنه. آدما باس همیشه تنها بمونن» اما من میگم آدم‌های باید دوست‌هایی پیدا کنن که زندگی کردن باهاشون ارزش خیلی چیزا رو داشته باشه حتی این بغض دائمی بعد رفتن‌شون.
می‌گویند علی پسرِ ابی‌طالب گفته «از دست ‌‌‌دادنِ دوستان غربت است» معلوم است او هم می‌دانسته سهِ صبح "امام" رفتن و یکی کم‌تر برگشتن یعنی چه. کم‌تر شدن و کم‌تر ماندن یعنی چه. خودش رفته، چیزی از خودش جامانده. معلوم است هجرت از همان شروعِ تاریخ چیزی را، زندگی را به‌ باد داده. 
از دست دادن دوستان شبیه قطع کردن درختی کهنسال و بی‌همتا در جنگل‌های گلستان است. درختی که سال‌های به پایش زحمت کشیده‌ای، انرژی صرف کرده‌ای، تازه ریشه‌هایش محکم شده است و یک آن با چندین ضربه تمام می‌شود. می‌گویند جای خالی آن درخت را به نهالی پر کن! پرکردن جای خالی آن درخت بکر با نهالی حقیر، ملال‌انگیز و خنده‌آور است. نهال خرد در جالی خالی بزرگ شما لق می‌زند. عشق شما، یاد شما از سر ما نمی‌افتد. دیگر طاقتش نیست که به پاگرفتن نهال خرد خو کنیم و دوباره همین که پا گرفت و از اوضاع دل ما باخبر شد، از اوضاع بستن چمدانش بپرسیم و چندی بعد برای او هم در فروگاه اما دست تکان دهیم.
آری فروگاه! فرودگاه که نیست! چرا که اگر بود می‌بایست می‌شد محلی برای فرود، برای ورود، برای آمدن. از آنجا سال‌هاست که همه ازش بلندشدن، پریدن، رفتن. همان فروگاه بهتر است. محلی برای فرو رفتن، فرو رفتن، فرو رفتن. برای کسانی که می‌مانند. فرو رفتن در خود.
وقتی تو تک‌تک خیابون‌های تهران رانندگی میکنم، وقتی تو جای‌جای شهر قدم می‌زنم، از هرجا و هرلحظه یه خاطره‌ای یادم میاد، خاطره‌ای از کسایی که دیگه نیستن. چقدر با هم میخوندیم که «این شهر تا همیشه بوی ما رو میده». اون چیزی که هست اینه که دنبال تکرار خاطرات نیستم چون اینایی که برام مونده قشنگن هرچند دردآور. نمی‌ارزه با تکرارشون با کسای دیگه خرابش کنم. بعضی وقتا یه خاطراتی با سطح جزئیاتی باورنکردنی یادم میاد که بعدش که فکر میکنم خودم هم نمی‌فهمم چجوری ممکنه یه همچین چیزایی یادم مونده باشه و گاهی چنین بدون ارتباط با اتفاقات دوروبرم یادم بیاد. خاطرات که یادم میاد بعدش یه لبخند همیشه هست و بغض. هر که رفت تکه‌ای از دل ما را با خود برد

اصغر عظیمی‌مهر
جوانه محسنی
جای خالی - پوریا عالمی
مگه اسمش فرودگاه نیست؟ - پوریا عالمی

  • ۱ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۱

آدم‌ها با توجه به شناختی که از خودشون پیدا میکنن در رابطه با آدم‌های اطرافشون میتونن یکی یا مخلوطی از چندتا (!) از رویه‌های زیر رو پیش بگیرن:

  • یه دایره بزرگی از دوست‌ها که تقریبا با هیچکدومشون خیلی صمیمیتی وجود نداره. آدم‌های توی دایره واسه شلوغ کردن اطراف و دنیای آدم مناسبن. برنامه‌های زیاد خوشی‌های لحظه‌ای و ... . معمولا هم عطش آدم واسه شلوغ کردن اطرافش همینجوری ادامه داره و این دایره هی بزرگتر میشه. درطول زمان هم زندگی آدم پر از آدم‌هایی است که به این دایره وارد و خارج شدن اومدن و رفتن و شاید بی‌اینکه اثر خاصی رو زندگی آدم گذاشته باشن.
  • یه دایره کوچیک از دوست‌های صمیمی. و معمولا دایره خیلی کوچیک. بحث‌های متناوب بین آدم‌های توی دایره. اثرگذاری و وابستگی شدید. و دلتنگی و بغض بعد از جدایی. این آدم شاید زمان زیادی طول بکشه تا به این استیت برسن اما وقتی به اینجا رسیدن وقتی یه تعداد معدودی آدم رو سلکت کردن واسه خودشون این دایره ارزش زیادی داره. شاید هم واسه شروع این آدم مجبور باشه یه دوره‌ای رو شبیه آدم دسته اول بشه اما فرقش اینجاس که درطول زمان به جای اینکه دایره رو بزرگ کنه اون رو کوچیک میکنه. و نکته مهم در مورد این آدم اون آزاریه که وقتی شبیه آدم دسته اول میشه میکشه. این آدم معمولا تنهایی رو به شلوغی‌ای که تنهاییش رو به جای اینکه رفع کنه بیشتر نشونش میده ترجیح میده و توی اون شروع و شباهت با دسته اول، اذیت میشه.
  • یه دایره یه نفره. این آدم از لحاظ شخصیتی کسیه که میتونه مدت بسیار طولانی توی یه رابطه بمونه و نیازهای رابطه و طرف مقابل رو تمام و کمال برطرف کنه. یه آدم پیدا میکنه و تماما با اون خواهد بود.
  • یه دایره خالی. آدم تنها.

هر کدوم از این آدم‌ها هر کدوم از این دسته‌ها، آرامش زندگی‌شون فقط و فقط با زندگی به روش همون دسته برآورده میشه. به جای اینکه از دیگران تقلید کنن باید خودشون رو بشناسن و مثل خودشون رفتار کنن. خاله همیشه میگه خودشناسی درد داره اما فکر کنم این از اون خودشناسی‌هاییه که درد نداره آرامش داره.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۱

یکی از توانایی هر فرد اینه که بتونه دانش خودش رو سریعا با اونچه در دنیای اطرافش میگذره تطابق بده و بتونه از اون دانش استفاده کنه. مثال‌های جالبی هم از محک این توانایی واسم اتفاق افتاده: درس فیزیک دبیرستان و یه عالمه فرمول و وقتی با مسئله روبه‌رو میشدی باید تصمیم میگرفتی از چه فرمولی استفاده کنی، آدرس پرسیدن یکی ازم بصورت یهویی اون هم وقتی توی یه فضای دیگه‌ایم و اصلا حواسم نیست، صحبت کردن درمورد یه موضوعی و یهو یه سوال در مورد یه موضوع دیگه و اظهار عدم اطلاع درحالیکه اطلاعی وجود داره و ....
این منطبق کردن دانش و دنیای واقع به بیان دیگه سوئیچ کردن بین فضای ذهنی فعلی خودت به فضای رخداد پیش روئه. مثلا تو خیلی از این مثال‌هایی که زدم و دفعاتی که تکرار میشه با اینکه وقتی یه مقدار زمان کمی از اون لحظه خاص میگذره و با خودم فکر میکنم، متوجه میشم که من این رو بلد بودم اینو میدونستم دانش این رو داشتم اما اون موقع اصلا این موضوع به نظرم نزدیک نمیومد.
تمرین واسه یه همچین سوئیچ بین فضای ذهنی باید وجود داشته باشه. دنبالشم!

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۲
تشنه بودن واسه یادگیری به نظرم یکی از ویژگی‌های خوبیه که هر آدمی میتونه داشته باشه. به نظرم اگه این تشنگی این عطش واسه یادگیری نباشه زندگی خیلی کسالت‌آور میشه. اصلا آدمی زنده‌س به یادگیری. یادگیری علم یادگیری مهارت و از همه مهمتر یادگیری منش. من خودم هرجای زندگیم که کاری رو شروع کردم و پیشرفتی توش نبود یادگیری توش نبود نتونستم توش دوام بیارم. حالا این کار یه بار کدزنی دیتابیس تو یه شرکت بود یه بار دوست‌شدن با آدما بود یه بار هم روش زندگی کردن بود. تمامی کارهایی که هنوز دارم دنبالشون میکنم و از اینکه انجامشون دادم به هیچ‌وجه پشیمون نیستم و تو احوالات ناامیدی بعنوان معدود کارهای باارزش و راضی‌کننده زندگی‌م ازشون یاد میکنم دقیقا کارهایی بودن و هستن که توشون یادگیری هست. از حضور تو دی‌ام‌ال گرفته تا دوستی با یه اکیپ تو دانشگاه که از سعید شروع شد. دوستی با بچه‌های المپیادی دوستی با کسایی که خیلی از من خفن‌تر بودن اما باعث‌شدن من یه تکونی به خودم بدم و پیشرفت کنم. دوستی با بچه‌هایی که دید و شعور مخصوص به خودشون رو به زندگی داشتن و باعث شدن من هم بتونم دیدگاه درستی به زندگی‌م پیدا کنم. و حالا حضور در شرکتی که دارم از کار کردن توش لذت می‌برم چون شبیه همون ایده‌آلیه که من تو ذهنم داشتم. کار کردن بهمراه نوآوری و یادگیری. و نه تنها یادگیری علم و مهارت بلکه یادگیری منش زندگی. راه راه طولانی‌ای خواهد بود. روش واسه یادگیری زیاده همین حرف‌زدن‌های گهگاهمون.کتاب و فیلم. معاشرت با آدمای درست و ... .
  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۳
وقتی شخصیتت شکل گرفت دیگه نمیشه عوض کرد. با اینکه ممکنه آدم خوبی باشه اما شخصیتش با اشتباهات و روش‌های غلط شکل گرفته و این شخصیت ادامه پیدا میکنه تا رده‌های بالای کشوری. مثلا همین که همه کارها رو دقیقه نود انجام میدیم. از دبستان راهنمایی و در ادامه. شاید آخرین جایی که میشه شخصیت رو درست کرد دانشگاه باشه. یکی دیگه مثلا همین تقلب. وقتی تو لیسانس جلوش گرفته نمیشه صداش تو فوق و حتی دکترا درمیاد.
  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۶

ایده‌آل رابطه بین دو نفر یه رابطه خطی با شیب مثبت عه. رابطه‌ای که در طول زمان، بهتر و بهتر بشه. 
معمولا رابطه تو واقعیت بصورت یه سهمی با تقعر منفیه. یه نقطه اوجی داره. اگه آدمای رابطه این گنجایش رو داشته باشن این توانایی و این تحمل رو داشته باشن که بتونن وقتی شیب رابطه منفیه و داره از نقطه اوج فاصله میگیره تحمل کنن با این شرایط کنار بیان که همه چیز نمیتونه همواره مثبت باشه اگه قبول کنن با اینکه دارن یه شیب منفی رو طی میکنن اما جاشون تو قلب همدیگه تغییری نکرده میتونن از رابطه یه شکل سینوسی درست کنن.
اگه آدمای رابطه نمیتونن اینکار رو بکنن اگه اینقدر قوی نیستن که تحمل بعد از اوج رو داشته باشن میتونن به این برسن که تموم شدن هرچیز در نقطه اوج بهترین راه‌حل ممکنه. حداقلش اینه که یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه. چراکه این آدما وقتی میفتن تو شیب منفی به جای اینکه تلاش کنن برای سینوسی شدن همه چیز رو به سمت سراشیبی زوال سوق میدن و تا نابودی کامل همراهی میکنن. یه تلخی بی‌پایان بدون پایان.
اما جدا از این وقتی به این اعتقاد برسی که تموم شدن هرچیز در اوج زیبایی بهترین اتفاق ممکنه تبدیل میشه به یه آدم ترسناک. به آدمی که حتی خودت هم از خودت میترسی. از اینکه یه دفعه پشت فرمون با سرعت 160 تو اتوبان تهران کرج رو جاده بارونی با صدای چه آتش‌های همایون یا تو چمران جنوب یا تو کوچه پس‌کوچه‌های شهر با اینگونه شاهین نجفی همه چی رو تموم کنی. هر لحظه زندگی هر عبور از خیابون هر رانندگی هر حضور در بلندی برای خودت و برای هرکسی که تو رو می‌شناسه ترسناکه. ترس اتمام.
گاهی تو این شرایط تو این لحظاتی که میتونی همه چیز رو تموم کنی یه حسی رو باید تو خودت یا خفه کنی یا فریاد بزنی.

 

نابودی هرچیز در اوج زیباییش قانون این طبیعته
روز شروع شده آروم و گنگ همه چیز زیر نور خورشید غرق در زیبایی روز شروع شده من فقط نگاه میکنم به آسمان زرد کم‌عمق...
پرسه در مه، اینجا بدون من، آسمان زرد کم‌عمق ... و حالا در انتظار بیگانه
بهرام توکلی

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۸