شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

ناخدا نشسته بود تو اسکله. باهاش رو انداخته بود رو هم، هر از گاهی یه پوکی به سیگارش میزد و خیره بود به دریا. حال دریا از اون احوالات غریبی بود که نه آرومه و نه طوفانی. یه دریای مواج و پرتلاطم اما با یه آرامش باطنی. ناخدا دل به دریا زد. کشتی پهلو گرفته رو به آب زد. آرامش اسکله‌نشینی رو با هیجان پر شور سکان‌داری عوض کرد. میدونست که این تلاطم و این خروش و بالا پایین‌ها زندگیش رو خواهد ساخت. میدونست که وقتی دوباره کشتی‌ش پهلو بگیره، آدم بزرگتریه. مخ لعنتیش حس تازه میخواست نه یه فرکانس ممتد. ناخدا ایمان داشت که آرامش بزرگتری در انتظارشه. یاد گرفته بود که باید صبر کنه برای رسیدن بهش. دل به دریا بزنه و صبر کنه. 
  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۹
ناراحتیِ اتفاقی که خودت نتونستی رقم بزنی با ناراحتیِ اتفاقی که یکی دیگه نذاشته رخ بده فرق داره. فرقش مثل پنالتی‌ای که خودت بزنی تو اوت یا دروازبان ازت بگیره. هرچند توپ گل نشده و شاید از بیرون گود به نظر بیاد که چه فرقی داره. اما تا وقتی پشت ضربه واینستادی، نمیتونی درک کنی که چه تفاوت بزرگی دارن. احساسات اولی در بدترین حالت از جنس حسرته. معمولا محرکه. دوباره بلندت میکنه که برو دوباره ترای کن این دفعه میشه. دومی بخش بزرگیش عصبانیته. عصبانیت از دروازبان حریف. هر چقدر هم که بخوای خودت رو مقصر بدونی که پنالتی رو بد زدم، این فکر که اگه دروازبان حریف خلاف جهت پریده بود الان توپت گل شده بود رو نمیتونی ساکت کنی. زخم دومی کاری‌تره. ویرانی داره. خیلی طول میکشه دوباره رو پاهات بلند شی. اولی هرچند بیست سال هم بگذره باز یادته، اما از پا نمیندازتت. روبرتو باجو خودشو نمیبخشه واسه اوت زدن پنالتی فینال جام‌جهانی ولی تهش با خودش طرفه نه با کسی که وقتی تو داری درد میکشی معلوم نیست داره با کی شراب پیروزی میخوره.
  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۶
یه زمانی اسباب‌بازی‌های مُد روز، اسباب‌بازی‌های کوچیکی بودن که یه دسته برای کوک کردن داشت. به یه سمت که می‌پیچوندی کوک میشد و خوشحال و خرامان حرکت میکرد و به سمت مخالف که می‌پیچوندی یه صدای خاصی میداد. چندین دفعه اول که اینکارو میکردی اتفاقی نمیفتاد ولی وقتی اصرار میکردی به انجام و مکررا انجام میدادی، چرخ‌دنده‌های ماشین کوکی‌ت خرد میشد. اسباب‌بازی‌ت کار میکرد و میشد باهاش بازی کرد اما دیگه کوک نمیشد.
ماشین کوکیِ قلبت رو هم اگه چند دفعه با آدم اشتباهی میزان کنی، خراب میشه. کار میکنه. یعنی میشه جلو بقیه باهاش بازی کرد و به روی خودت نیاری خراب شده اما میدونی که دیگه کوک نمیشه. قلبی که چرخ‌دنده‌هاش یه زمانی کوک میشدن و به سرعت میچرخیدن حالا که شکسته‌ن و دارن خاک میخورن، زمان واسشون کُند میگذره. یک ماه و نیم بعد از عید به اندازه دو فصل گذشته و یک ماه و نیم تا آخر خرداد اینقدر طولانی به نظر میاد که تاب آوردنش آسون به نظر نمیاد.
چون یه بار که ماشین کوکی خراب رو باز کردیم و کلی باهاش کلنجار رفتیم و چرخ‌دنده‌های خراب رو عوض کردیم و ذوق دوباره کوک شدنش رو تجربه کردیم، یه امید خطرناکی داریم که قلبمون رو هم میتونیم دوباره کوک کنیم.
  • ۱ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۶