شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۹ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

موقعی که یه موج داره راه میفته یه عده‌ای هستن که توی موج‌ان. معمولا این آدما نمیدونن دارن کجا میرن فقط با موج همراه‌ن. هرجا موج بره اونا رو هم با خودش می‌بره. این آدم‌ها چونکه از بالا خودشون رو نمی‌بینن چونکه از بیرون موج نمی‌بینن دارن به کجا میرن، فکر میکنن کارشون درسته و سعی میکنن همه رو با خودشون بکشن تو موج. حتی گاهی با خودشون رو راست نیستن و خودشون رو واسه درستی راهشون گول می‌زنن. تو این بین یه سری آدم‌ها که باهوش‌ترن سوار موج میشن و یا موج رو هدایت میکنن به مقصدی که خودشون میخوان یا از موج استفاده میکنن به اهداف خودشون برسن. یه سری دیگه از آدم‌ها هم هستن که زیر موج غرق میشن. این آدم‌ها میخوان که جلوی راه غلط موج رو بگیرن اما نمی‌فهمن که اگه در اقلیت باشن هیچ ثمره‌ای از کارشون جز غرق‌شدن حاصل نمیشه. مخالف‌های باهوش‌تر وایمیسن یه کناری، تنها میشن، خودخوری میکنن و حرص می‌خورن و درد میکشن اما دم نمی‌زنن. فقط منتظر میمونن ببینن کی این موج تموم میشه.

پ.ن. برگرفته از کیمیا

حرفایی که دیگران بصورت خلاصه می‌زنن رو آدم میتونه تو ذهن خودش شرح و بسط بده. یه بدی داره اینه که اگه اینکار رو بد انجام بدی اون موقع ممکنه به چیزایی برسی که طرف اصلا به ذهنش هم خطور نمیکرده. از یه حرف کوچیک طرف به یه جایی رسیدی که نباید. بعدش هم قضاوت اشتباه و قص‌علی‌هذا .... اما فعلا در این که من باهاش پست می‌نویسم خیلی اشکال نداره. حداقل که اینجوری به نظر میاد!
فرداد میگفت  وقتی یه کتابی رو میخونی یا یه فیلمی رو می‌بینی انگاری باهاشون تو اون مدت زندگی میکنی. وقتی هم که تموم میشه بدجوری دلت میگیره. چون تازه دوزاریت میفته که این آدم‌ها وجود ندارن. این دل‌گرفتگی رو کریستن بوبن یه جور دیگه میگه:‌ وقتی به آخرین صفحه کتابی میرسید و میخواهید تمامش کنید، دچار افسردگی شدیدی میشوید چون ناچارید باز به دنیا بازگردید.
من هم وقتی کتاب میخونم یا فیلمی رو می‌بینم تاثیری که روم میذاره رو کاملا متوجه میشم. اینکه من دارم تو دنیای اونا زندگی میکنم. حرف زدن و نوشته‌هام شبیه قلم نویسنده میشه و کارهام شبیه کارهای شخصیت‌های داستان. خیلی وقت‌ها هم اتفاق‌های دنیای واقعی رو مپ میکنم به اتفاق‌های داستان و سعی میکنم شبیه شخصیتی که میخوام رفتار کنم. این تاثیر کم و زیاد داره. مثلا تاثیر قلم رضا امیرخانی رو نوشته‌هام بیشتر از بقیه بوده یا تاثیر داستان‌های گابریل گارسیا مارکز. اما این فیلم این‌بار تاثیری شگرف‌تر از دفعات قبل و فیلم و کتاب‌های قبل بر من گذاشت. تمام تفکرات و کارهای روزانه‌م رو تحت تاثیر قرار داده. یه تاثیریه که شبیه‌ش رو تاحالا ندیده بودم.
و حس پایان سیزن دو .... بهت عجیبی بود
After some years being far from politic, House of Cards brings me back to thinking in this way. House of Cards changes my mind, changes my idea about life and now i feel i grew up. Here are lessons that i get from it:
  • There are two kinds of pain. The sort of pain that makes you strong or useless pain, the sort of pain that is only suffering. Moments in suffering require someone who will act. Who will do the unpleasant thing, the necessary thing. after that, no more pain.
  • Nearly everyone in this world makes a mistake, chose money over power. Money is the McMansion in Sarasota that start falling apart after 10 years. Power is the old stone building that stands for centuries. There is no respect for someone who doesn't see the differen.
  • It is the principle: don't be a slave to anybody or anything.
  • When arrive time for you to evolve, to accomplish this you have to make hard choices.
  • Not an easy thing, to say no to more powerful man than you. But sometimes the only way to gain your superior's respect is to defy him

ایده‌آل رابطه بین دو نفر یه رابطه خطی با شیب مثبت عه. رابطه‌ای که در طول زمان، بهتر و بهتر بشه. 
معمولا رابطه تو واقعیت بصورت یه سهمی با تقعر منفیه. یه نقطه اوجی داره. اگه آدمای رابطه این گنجایش رو داشته باشن این توانایی و این تحمل رو داشته باشن که بتونن وقتی شیب رابطه منفیه و داره از نقطه اوج فاصله میگیره تحمل کنن با این شرایط کنار بیان که همه چیز نمیتونه همواره مثبت باشه اگه قبول کنن با اینکه دارن یه شیب منفی رو طی میکنن اما جاشون تو قلب همدیگه تغییری نکرده میتونن از رابطه یه شکل سینوسی درست کنن.
اگه آدمای رابطه نمیتونن اینکار رو بکنن اگه اینقدر قوی نیستن که تحمل بعد از اوج رو داشته باشن میتونن به این برسن که تموم شدن هرچیز در نقطه اوج بهترین راه‌حل ممکنه. حداقلش اینه که یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه. چراکه این آدما وقتی میفتن تو شیب منفی به جای اینکه تلاش کنن برای سینوسی شدن همه چیز رو به سمت سراشیبی زوال سوق میدن و تا نابودی کامل همراهی میکنن. یه تلخی بی‌پایان بدون پایان.
اما جدا از این وقتی به این اعتقاد برسی که تموم شدن هرچیز در اوج زیبایی بهترین اتفاق ممکنه تبدیل میشه به یه آدم ترسناک. به آدمی که حتی خودت هم از خودت میترسی. از اینکه یه دفعه پشت فرمون با سرعت 160 تو اتوبان تهران کرج رو جاده بارونی با صدای چه آتش‌های همایون یا تو چمران جنوب یا تو کوچه پس‌کوچه‌های شهر با اینگونه شاهین نجفی همه چی رو تموم کنی. هر لحظه زندگی هر عبور از خیابون هر رانندگی هر حضور در بلندی برای خودت و برای هرکسی که تو رو می‌شناسه ترسناکه. ترس اتمام.
گاهی تو این شرایط تو این لحظاتی که میتونی همه چیز رو تموم کنی یه حسی رو باید تو خودت یا خفه کنی یا فریاد بزنی.

 

نابودی هرچیز در اوج زیباییش قانون این طبیعته
روز شروع شده آروم و گنگ همه چیز زیر نور خورشید غرق در زیبایی روز شروع شده من فقط نگاه میکنم به آسمان زرد کم‌عمق...
پرسه در مه، اینجا بدون من، آسمان زرد کم‌عمق ... و حالا در انتظار بیگانه
بهرام توکلی

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۸

توی فیلم امروز اگه یونس اون کار رو نمیکرد اگه همون اولش ول میکرد و می‌رفت همه این بد و بیراه‌هایی که به او گفتند به صدیقه میگفتند. صدیقه بدنام میشد صدیقه میشد آدم بد قصه. آره به همین سادگی. و به قول محمد سکوت تمام قد یونس در برابر قضاوت احمقانه دیگران

+مردا میدونن نگرانی یه مادر یعنی چی؟
-نه!
+چرا؟
-نمیدونم .... (و اینجا یه داستانی تعریف میکنه که خیلی داستان آشناییه)

زیرنورماه اینجا چراغی روشن است خیلی دور خیلی نزدیک به همین سادگی امروز
فیلم‌هایی که فقط و فقط با همین یه دونه بازیگر میشه دراوردشون فیلم‌های تک نفری
رضا میرکریمی

  • ۰ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۱

1. آدما دو دسته‌ن. اونایی که از فیلم‌های مسعود کیمیایی خوششون میاد و اونایی که فیلم‌های ایشون رو دوست ندارن. دلیلی که دسته دوم  میان و فیلم‌های کیمیایی رو می‌بینن رو نمیفهمم این دسته دوم میتونن به جای اینکه بیان و فیلم رو ببینن و خنده مسخره‌گونه بکنن و بعد فیلم نچ‌نچ کنن، برن یه فیلم فاخر دیگه رو ببینن و بذارن دسته اول لذت‌شون رو ببرن.

2. به نظرم مسعود کیمیایی با یک خط فکری ثابت فیلم می‌سازه و این کاملا قابل‌قبوله و مطلوب. مسعود کیمیایی دنیای خودش و ایده‌آل‌های خودش رو داره و اونا به نسبت بدون تغییر موندن و از اون جایی که این دنیا و این ایده‌آل‌ها، صحیح هستند عدم تغییر اونا لزومی نداره و راه درست هم هست. متروپل هم مثل خیلی دیگه از فیلم‌های استاد، درس مردونگی، درس رفاقت و درس آدم بودنه. قهرمان داستان‌هایی که اینا رو یاد میده هیچوقت آدم کاملا درستی نیست و فضیلت‌های این جنسی داره. وقتی فیلم‌های قبلی کیمیایی رو هم نگاه میکنم می‌بینم که تو همشون این یادآوری مردونگی هست. این هست که توی این دنیای کثیف هم میشه آدم موند. هرکدوم از فیلم‌ها تو یه فضایی این رو نشون میده و بالاخره توی متروپل میرسیم به یه فضا و موضوعی که واسه شخص من چند سالی میشد که مطرح بود. ...

3. برعکس خیلی از فیلم‌سازهای ایرانی که چندسال اخیر به سمت شخصیت‌های تمام خاکستری رفتن مسعود کیمیایی کماکان به دوقطبی سیاه و خاکستری معتقده و با همون تم فیلم میسازه. معمولا قهرمان داستان یه سری اخلاق‌ها و اعتقاد‌ها و پایبندی‌های خاص خودش و خاص دیدگاه کیمیایی رو داره درحالیکه آدم تمام و کمالی نیست به بیان دیگه شخصیت سفیدی نیست. شخصیتیه که با اینکه مثل همه مردمان اشتباه میکنه کار نادرست میکنه اما اعتقادات درستی داره و این وجه تمایز این شخصیته.

4. فیلم رو تنهایی دیدم.

(این متن ممکن است برای شما حاوی اسپویلر باشد)

وقتی قرار باشه آدما از دلشون حرف بزنن دیگه فرقی نمیکنه با چه زبونی این کار رو انجام بدن وقتی دو نفر از دل میگن حرف همو میفهمن هرچند زبون هم رو نفهمن
وقتی یه نفر از دل ساز میزنه یه نفر دیگه میتونه از دل آواز بخونه و حتی اگه این ساز و آواز با هم تطابق نداشته باشه به دل میشینه
آدمی از دست دادن رو هیچ‌وقت فراموش نمیکنه فقط بهش عادت میکنه
آدمی میان خاطراتش زندگی میکنه نه با خاطراتش

(تکمیل شده در 26 دی‌ماه 1393)

حال فیلم خیلی خوبه. واسه من خوب بودن حال این فیلم دو چندانه. واسه من یه سری خاطره‌ خوب هم باعث بهتر بودن حالش میشه.
دو تیکه از فیلم هست که من دوسشون دارم. یکی اون قسمت قنات‌نوردی که این‌کار رو به یکی از فانتزی‌های من تبدیل کرد و دومی‌ش هم اون آرامش روز آخر فیلم. اون آرامشی که ناشی از تغییره. یه چیزی درون آدم‌ها عوض شده که همشون یه حال خوبی دارن. بیشتر از اینکه خوشحال باشن، آروم‌ن و حس خوبی دارن، اینه که حالشون رو خوب میکنه هرچند اتفاق خنده‌داری واسشون نیفتاده باشه. علاوه بر این خودشون اتفاق‌های خنده‌دار و خوب رو درست میکنن و از این آرامش به خوشحالی می‌رسن.

- هر روز صبح که از خواب پا میشم با خودم میگم پاشو یه چایی واسه حسن بذار. بعد یادم میفته نیست.. آدم به از دست دادن عادت میکنه اما فراموش نمیکنه
+ از دست دادن مشکل بود ...

your mother land is so awsome -
but i dont have any memories +
 ... we dont live for memories, we live through them -

The Beatles - Yesterday
باباطاهر - سفر کردم کم‌وبیش

در مورد این فیلم اولین چیزی که میتونم بگم اینه که کاش سینما دیده بودمش! اگه سینما دیده بودمش مثل دوتا فیلم دیگه چندبار میرفتم برای دیدنش! اینکه وسط کلی کار مهم نشستم اینو دیدم اصلا پشیمون نیستم نه تنها یه بار بلکه چند بار! تاحالا سه بار کامل و چندین بار سکانس‌هایی که دوسشون داشتم!

بین فیلم‌های ایرانی که دوسشون دارم رفت جز سه‌تای اول
نه به خاطر داستانش نه به خاطر سیاه سفید بودنش نه به خاطر بازی درخشان خانم افشار نه به خاطر ریزه‌کاری‌های فیلنامه پیمان معادی نه به خاطر موسیقی بی‌نظیرش از کارن همایونفر نه به خاطر اون سالار عقیلی وسطش که کلی بهش گوش دادم نه به خاطر فضای قشنگ فیلم نه به خاطر اینکه توی جشنواره فجر بهترین فیلم از نظر مخاطبان شد نه
به خاطر اینکه یه چیزی بهم یاد داد یه دیدگاهی رو بهم نشون داد اینکه دونستن بعضی چیزا حق دیگرانهاینکه یکی رو دوس داری اینکه از یکی ناراحتی اینکه یکی یه چی بهت یاد داده اینکه یکی با یه کارش زندگیت رو نابود کرده این که با یکی حالت خوبه این که دلت واسه یکی لرزیده

میدونم گفتن خیلی از این چیزا واسه هیچکس آسون نیست ولی این حق طرف مقابله که بدونه حقشه

دیالوگ‌هایی از فیلمی که بسیار دوست داشتم به ترتیب وقوع (!)

نماینده‌ای که با حمایت یه روحانی بره تو مجلس نماینده نیست

این بازی نیاز به تفکر داره

تعصب مذهبی به جای تفکر مذهبی

آخوندهای جانشین ائمه نیستند ائمه سرجای خوشونن آخوندا سرجای خوشونن من هم سرجای خودمم

ما جم‍‌هوریت دموکراتیک میخوایم نه جم‍‌هوریت دیکتاتوری

چون بد آید هرچه آید بد شود/ یک بلا ده گردد و ده صد شود
پ‍‌هـلــوانـی را بغلطـانـد خسی/ پشه‌ای غالب شود، بر کرکسی

مردان بزرگ اشتباه‌شون رو زود متوجه میشن

دقیقا وقتی منقرض میشی که قواعد بازی رو یاد گرفتی

و البته گشته خزان نوبهار من ....

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۰۲