شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

بین تموم شدن و تموم کردن فرق بزرگیه
تموم شدن معمولا اینجوریه که میذاری همه چی به گند کشیده بشه آخرش مجبوری که تموم شدن رو اکسپت کنی
ولی تموم کردن رو خودت انتخاب میکنی حداقلش اینه که چیزایی رو که دوس داری نمیذاری خراب شه
همونجوری که درباره الی میگفت یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه
هرچی زودتر تموم کنی چیزای بیشتری رو نگه داشتی
این تموم کردن بعضی جاها خودخواهیه جاهایی که این تموم شدن فقط به تو مربوط نمیشه
تموم کردن رابطه از همون جاهایی که خودخواهیه خیلی خودخواهی بزرگیه چون برای طرف مقابلت وضعیت تموم شدن رو درست کردی
خیلیا اسم تموم کردن رو میذارن ترس از آینده و به کسی که خودکشی کرده میگن ترسو
ولی اینا خودشون رو جای طرف میذارن که چقدر تلخیش بی‌پایانه؟
فقط حواسمون باشه با انتخاب تموم کردن از یه تلخی درنیایم بیفتیم توی یه تلخی بی‌پایان‌تر

 

پ.ن.1. نمیدونم چرا اینقدر باخودم کلنجار رفتم اینو پست کنم یا نه! درنهایت با اندکی سانسور راضی شدم!
پ.ن.2. بعضی وقتا تایتل پیدا کردن سخت‌تره از نوشتن متنه!‌ راضی نیستم از تایتل...

هرموقع بزرگترا در مورد اینکه زمان چه زود گذشت و فلان و فلان صحبت میکردن، من نمیفهمیدم! حرفاشون رو درک نمیکردم. تا اینکه یه روز سر یه موضوعی داشتم سعی میکردم ببینم پدربزرگما این موقعا چیکار میکرده!!! خیلی فکر کردم یادم نیومد داشتم فکر میکردم چرا یادم نمیاد قبلنا حافظه بیشتر یاری میکرد یهویی دیدم که ای دل غافل 11 سال از فوت پدربزرگم گذشته و ... . این اولین باری بود که احساس کردم زمان خیلی گذشته.

شاید نشونه اینه که داریم میریم توی اون دسته از آدما که اینقدر کار و مشغله دارن که گذر زمان رو احساس نمیکنن، به احساسشون نمیرسن،‌ فکر نمیکنن، همه چی براشون حالت گذرا پیدا کرده، شبا میخوابن که صبح به کاراشون برسن نه اینکه صبح دیگه‌ای رو شروع کنن، هرروزشون مثل دیروزشونه بخاطر همین یهویی میبینن که چقدر گذشته از یه اتفاقی، حتی خوش‌گذرونیشون هم از سر روزمرگیه،‌ اسم این روزمرگی رو میذارن نظم، دیربه‌دیر براشون اتفاق تازه میفته، سعی نمیکنن بهتر شن تغییر کنن، یه سری هدف دم دستی دارن که برسن بهش و خوشحال شن ...

نمیگم این جور آدما، آدمای بدین اتفاقا خیلیاشون آدمای خوبین، آدمای ساده‌این ولی خب من از اینکه جزو این دسته از آدما باشم میترسم، دوس ندارم جزو این دسته باشم، دوس ندارم از احساسم با نزدیکترین آدمای زندگیم حرف نزنم، دوس ندارم فقط اسم نزدیکترین آدمای زندگیم رو بدونم، دوس ندارم زمان برام زود بگذره، دوس ندارم همه چی عادی باشه ...

امشب یه چی خیلی خوب گفت
اینکه حمد خدا نباید فقط به خاطر نعمت‌هایی که میده باشه
باید به خاطر نعمت‌هایی که میگیره هم باشه
چون هرچه از دوست رسد نیکوست هر چی از سمت اون بیاد خوبه
اونه که میدونه بیشتر از ما میدونه خیلی میدونه
به خاطر همین آخر زیارت عاشورا بعد از اون همه ذکر مصائب و مصیبه ما اعظمها میگه لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم الحمدلله ...
که اگه اینجوری باشه و برا همه چی همه چی همه چی شکر خدا رو بگی میشی قلیلا عبادی الشکور

اینکه چرا کنکور کارشناسی استرس نداشتم و الان دارم رو امشب فهمیدم
4 سال پیش گفتم من کار خودم رو میکنم بقیه‎ش دست خودش
هرچند بعد از کنکور اینو یادم رفت و بعد از یه سال که از دانشگاه گذشت فهمیدم اینی که بهم داده چقدر خوبه خیلی بهتر از اونی که خودم میخواستم
ولی امسال ...

اگه الان تنهام تنهایی که فکر میکردم اگه یه نفر دیگه کنارم بود خیلی آروم‎تر بودم خیلی بهتر بود
اینکه میشه به این تنهایی اینجوری نگاه کرد که یه نفر رو ازم گرفته
اینکه میشه به این تنهایی اینجوری نگاه کرد که یه فرصتی بهم داده که به جای اینکه برم پیش خلق درد دل رو بگم برم پیش خودش
اینکه این تنهایی حمد داره حمد خدااینکه این تنهایی برام بهتره
اینا رو امشب فهمیدم

اینکه با این فهم امشب باید یه شروع جدید داشته باشم
یه شروع با یه نگاه نو یه فکر نو ...

محرم رو دوس دارم حال و هواش رو دوس دارم 
اینکه آدما بیشتر از اینکه براساس منطقشون کاری رو انجام بدن دارن براساس احساسشون این کارا رو انجام میدن رو دوس دارم
این عزاداری، نذری پخش کردن، خدمت مجلس عزاداری کردن و برپاکردن مجلس عزا، علم بلند کردن، سینه زدن زنجیر زدن قمه زدن
اینکه آدما با هر اعتقادی با هر تفکری یه احترام خاص، یه حس خاص نسبت به این ایام دارن رو دوس دارم
اینکه خیلیا نذری امام حسین رو با یه تقدسی می‌بینن رو دوس دارم
این ریش و این لباس سیاه رو دوس دارم
اینکه وقتی دلت گرفت یه جایی هست که بری رو دوس دارم، بری و ...  

 

این دوتا محرم اخیر جفتشون برام یه حس خاص داشتن
پارسال هوا سرد بود، چایی توی راه برگشت بود، آهنگ "می‌سازم، با این آتش دل خود، با کاهش جان" بود، اون حس خاص بود
امسال هوا سرد نیست، راه برگشت تنهایی نیست، آهنگ "دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر" هست، این حس خاص هس 

 

حیف که هرچی که خوبه زود تموم میشه

در مورد این فیلم اولین چیزی که میتونم بگم اینه که کاش سینما دیده بودمش! اگه سینما دیده بودمش مثل دوتا فیلم دیگه چندبار میرفتم برای دیدنش! اینکه وسط کلی کار مهم نشستم اینو دیدم اصلا پشیمون نیستم نه تنها یه بار بلکه چند بار! تاحالا سه بار کامل و چندین بار سکانس‌هایی که دوسشون داشتم!

بین فیلم‌های ایرانی که دوسشون دارم رفت جز سه‌تای اول
نه به خاطر داستانش نه به خاطر سیاه سفید بودنش نه به خاطر بازی درخشان خانم افشار نه به خاطر ریزه‌کاری‌های فیلنامه پیمان معادی نه به خاطر موسیقی بی‌نظیرش از کارن همایونفر نه به خاطر اون سالار عقیلی وسطش که کلی بهش گوش دادم نه به خاطر فضای قشنگ فیلم نه به خاطر اینکه توی جشنواره فجر بهترین فیلم از نظر مخاطبان شد نه
به خاطر اینکه یه چیزی بهم یاد داد یه دیدگاهی رو بهم نشون داد اینکه دونستن بعضی چیزا حق دیگرانهاینکه یکی رو دوس داری اینکه از یکی ناراحتی اینکه یکی یه چی بهت یاد داده اینکه یکی با یه کارش زندگیت رو نابود کرده این که با یکی حالت خوبه این که دلت واسه یکی لرزیده

میدونم گفتن خیلی از این چیزا واسه هیچکس آسون نیست ولی این حق طرف مقابله که بدونه حقشه

بعضی وقتا هست که یه مسئله‌ای پیش میاد، درس میگیری و توی زندگیت استفاده میکنی
بعضی وقتا هست که یه تجربه‌ای بدست میاری و برخوردت با مسائل عوض میشه
بعضی وقتا هست که یه اتفاقی برات میفته که دیدگاهت رو به زندگی عوض میکنه
من این آخری رو خیلی دوس دارم! مثل یه تحول بزرگ میمونه از اون تحول‎ها که موقع سال تحویل دعا میکنماین اتفاقی که میفته رو باید یه جایی ثبت کرد یه جایی که بعدا برگردی و ببینی که چی بودی و چی شدی! چرا تغییر کردی! چرا داری یه جوری دیگه به زندگی نگاه میکنی! و خیلی چراهای دیگه!
این اتفاق مهم نیست چی باشه. میتونه یه دعوا یه کدورت یه قهر با یه آدمی باشه که برات مهمه! وقتی میخوای آشتی کنی و می‌بینی کجا اشتباه کردی! این که میفهمی اشتباهت به خاطر دید غلطی بوده که نسبت به زندگی داشتی! میتونه حرف زدن با یه دوست باشه یه چیزایی بهت بگه که دیدت رو به زندگی عوض کنه! میتونه دیدن یه فیلم باشه ...
باید یاد بگیرم قدر این تحول‌ها رو بدونم! قدر این روزایی که توش متحول میشم رو بدونم! شاید چند سال بعد اصلا موقعیتی نباشه برای تغییر! شاید اصلا آدمایی نباشن که کمک کنن برای تغییر! مثل چند سال قبل که روزمرگی نداشتم ولی امروز دارم مثل چند سال قبل که این همه سرم شلوغ نبود که زمانی برای خیلی از کارا نباشه! هر دوره‌ای که توش هستم یه خوبی‌هایی داره که باید قدرشون رو بدونم! اینجوری وقتی از این دوره رفتم یه دوره دیگه ناراحت نیستم چون به اندازه کافی بارمو بستم

بعضی وقتا دوتا آدم که سکوت میکنن حرفی واسه گفتن به هم ندارن ولی بعضی از سکوتا هست که به خاطر اینه که دوتا آدم همدیگه رو میفهمن خیلی از درداشون مشترکه حسی که دارن آهنگی رو که انتخاب میکنن موقعی که داد میزنن و و و خیلی چیزاشون مشترکه همین میشه که به جای اینکه الکی حرف بزنن به جای اینکه از حسشون بگن حرفای بیخودی بزنن ترجیح میدن سکوت کنن ترجیح میدن این حس مشترک رو توی سکوت بگذرونن

بعضی چیزا رو فقط باید ببینی
بعضی چیزا رو فقط باید گوش بدی
بعضی چیزا رو فقط باید لمس کنی
بعضی چیزا رو فقط باید حس کنی
هرکار دیگه‌ای که باهاشون بکنی خرابشون کردی

 

پ.ن: بداهه اومد بداهه نوشتم

پاییز آمد درمیان درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌نشیند
پاییز  رو با این شعر شروع کردم
به آینده که نگاه میکنم می‌بینم خیلی راه سختی پیش رو دارم و به گذشته که نگاه میکنم بی‌بینم خیلی راه سختی رو اومدم
چه در آینده و چه در گذشته یه چیزی نبوده که ...
رهپیمای قله‌ها هستم من راه خود در طوفان در کنار یاران می‌نوردم
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب جان نهاده بر کف راه انسان‌ها را درنوردم
که مهم اینه که شعر هستی چی باشه که با تاکید میگه
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲

دیالوگ‌هایی از فیلمی که بسیار دوست داشتم به ترتیب وقوع (!)

نماینده‌ای که با حمایت یه روحانی بره تو مجلس نماینده نیست

این بازی نیاز به تفکر داره

تعصب مذهبی به جای تفکر مذهبی

آخوندهای جانشین ائمه نیستند ائمه سرجای خوشونن آخوندا سرجای خوشونن من هم سرجای خودمم

ما جم‍‌هوریت دموکراتیک میخوایم نه جم‍‌هوریت دیکتاتوری

چون بد آید هرچه آید بد شود/ یک بلا ده گردد و ده صد شود
پ‍‌هـلــوانـی را بغلطـانـد خسی/ پشه‌ای غالب شود، بر کرکسی

مردان بزرگ اشتباه‌شون رو زود متوجه میشن

دقیقا وقتی منقرض میشی که قواعد بازی رو یاد گرفتی

و البته گشته خزان نوبهار من ....

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۰۲