شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۴۵ مطلب با موضوع «دل‌نوشته» ثبت شده است

یه حرفایی رو یه جایی نمی‌زنم با اینکه همون موقع هم میدونم باید بزنم
بعش شبیه این فیلما میشه که که منتظر میشم دوباره بیاد بهم بگه بگو ولی مثل تو فیلما نمیاد
یا با خودم میگم مهم نیست
یا با خودم میگم بذار باشه بعدا میگم 
باید این حرفا رو بگم همون موقع هم بگمشون
وگرنه میمونه رو دلم و دست کم تا چند روز اذیتم میکنه که چرا نگفتم
امروز با اینکه یه مسیری رو رفته بودم برگشتم که بگم
همین

هرموقع بزرگترا در مورد اینکه زمان چه زود گذشت و فلان و فلان صحبت میکردن، من نمیفهمیدم! حرفاشون رو درک نمیکردم. تا اینکه یه روز سر یه موضوعی داشتم سعی میکردم ببینم پدربزرگما این موقعا چیکار میکرده!!! خیلی فکر کردم یادم نیومد داشتم فکر میکردم چرا یادم نمیاد قبلنا حافظه بیشتر یاری میکرد یهویی دیدم که ای دل غافل 11 سال از فوت پدربزرگم گذشته و ... . این اولین باری بود که احساس کردم زمان خیلی گذشته.

شاید نشونه اینه که داریم میریم توی اون دسته از آدما که اینقدر کار و مشغله دارن که گذر زمان رو احساس نمیکنن، به احساسشون نمیرسن،‌ فکر نمیکنن، همه چی براشون حالت گذرا پیدا کرده، شبا میخوابن که صبح به کاراشون برسن نه اینکه صبح دیگه‌ای رو شروع کنن، هرروزشون مثل دیروزشونه بخاطر همین یهویی میبینن که چقدر گذشته از یه اتفاقی، حتی خوش‌گذرونیشون هم از سر روزمرگیه،‌ اسم این روزمرگی رو میذارن نظم، دیربه‌دیر براشون اتفاق تازه میفته، سعی نمیکنن بهتر شن تغییر کنن، یه سری هدف دم دستی دارن که برسن بهش و خوشحال شن ...

نمیگم این جور آدما، آدمای بدین اتفاقا خیلیاشون آدمای خوبین، آدمای ساده‌این ولی خب من از اینکه جزو این دسته از آدما باشم میترسم، دوس ندارم جزو این دسته باشم، دوس ندارم از احساسم با نزدیکترین آدمای زندگیم حرف نزنم، دوس ندارم فقط اسم نزدیکترین آدمای زندگیم رو بدونم، دوس ندارم زمان برام زود بگذره، دوس ندارم همه چی عادی باشه ...

محرم رو دوس دارم حال و هواش رو دوس دارم 
اینکه آدما بیشتر از اینکه براساس منطقشون کاری رو انجام بدن دارن براساس احساسشون این کارا رو انجام میدن رو دوس دارم
این عزاداری، نذری پخش کردن، خدمت مجلس عزاداری کردن و برپاکردن مجلس عزا، علم بلند کردن، سینه زدن زنجیر زدن قمه زدن
اینکه آدما با هر اعتقادی با هر تفکری یه احترام خاص، یه حس خاص نسبت به این ایام دارن رو دوس دارم
اینکه خیلیا نذری امام حسین رو با یه تقدسی می‌بینن رو دوس دارم
این ریش و این لباس سیاه رو دوس دارم
اینکه وقتی دلت گرفت یه جایی هست که بری رو دوس دارم، بری و ...  

 

این دوتا محرم اخیر جفتشون برام یه حس خاص داشتن
پارسال هوا سرد بود، چایی توی راه برگشت بود، آهنگ "می‌سازم، با این آتش دل خود، با کاهش جان" بود، اون حس خاص بود
امسال هوا سرد نیست، راه برگشت تنهایی نیست، آهنگ "دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر" هست، این حس خاص هس 

 

حیف که هرچی که خوبه زود تموم میشه

بعضی وقتا هست که یه مسئله‌ای پیش میاد، درس میگیری و توی زندگیت استفاده میکنی
بعضی وقتا هست که یه تجربه‌ای بدست میاری و برخوردت با مسائل عوض میشه
بعضی وقتا هست که یه اتفاقی برات میفته که دیدگاهت رو به زندگی عوض میکنه
من این آخری رو خیلی دوس دارم! مثل یه تحول بزرگ میمونه از اون تحول‎ها که موقع سال تحویل دعا میکنماین اتفاقی که میفته رو باید یه جایی ثبت کرد یه جایی که بعدا برگردی و ببینی که چی بودی و چی شدی! چرا تغییر کردی! چرا داری یه جوری دیگه به زندگی نگاه میکنی! و خیلی چراهای دیگه!
این اتفاق مهم نیست چی باشه. میتونه یه دعوا یه کدورت یه قهر با یه آدمی باشه که برات مهمه! وقتی میخوای آشتی کنی و می‌بینی کجا اشتباه کردی! این که میفهمی اشتباهت به خاطر دید غلطی بوده که نسبت به زندگی داشتی! میتونه حرف زدن با یه دوست باشه یه چیزایی بهت بگه که دیدت رو به زندگی عوض کنه! میتونه دیدن یه فیلم باشه ...
باید یاد بگیرم قدر این تحول‌ها رو بدونم! قدر این روزایی که توش متحول میشم رو بدونم! شاید چند سال بعد اصلا موقعیتی نباشه برای تغییر! شاید اصلا آدمایی نباشن که کمک کنن برای تغییر! مثل چند سال قبل که روزمرگی نداشتم ولی امروز دارم مثل چند سال قبل که این همه سرم شلوغ نبود که زمانی برای خیلی از کارا نباشه! هر دوره‌ای که توش هستم یه خوبی‌هایی داره که باید قدرشون رو بدونم! اینجوری وقتی از این دوره رفتم یه دوره دیگه ناراحت نیستم چون به اندازه کافی بارمو بستم

بعضی وقتا دوتا آدم که سکوت میکنن حرفی واسه گفتن به هم ندارن ولی بعضی از سکوتا هست که به خاطر اینه که دوتا آدم همدیگه رو میفهمن خیلی از درداشون مشترکه حسی که دارن آهنگی رو که انتخاب میکنن موقعی که داد میزنن و و و خیلی چیزاشون مشترکه همین میشه که به جای اینکه الکی حرف بزنن به جای اینکه از حسشون بگن حرفای بیخودی بزنن ترجیح میدن سکوت کنن ترجیح میدن این حس مشترک رو توی سکوت بگذرونن

پاییز آمد درمیان درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌نشیند
پاییز  رو با این شعر شروع کردم
به آینده که نگاه میکنم می‌بینم خیلی راه سختی پیش رو دارم و به گذشته که نگاه میکنم بی‌بینم خیلی راه سختی رو اومدم
چه در آینده و چه در گذشته یه چیزی نبوده که ...
رهپیمای قله‌ها هستم من راه خود در طوفان در کنار یاران می‌نوردم
باشد روزی برسد به جهان شعر هستی بر لب جان نهاده بر کف راه انسان‌ها را درنوردم
که مهم اینه که شعر هستی چی باشه که با تاکید میگه
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است

  • ۱ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲

روزهای عجیبی رو دارم میگذرونم انگار همه چی سر جاشه
روابط با آدمهای دیگه وضع درس و کارهای دانشگاهم روند گذران وقت
و البته این فکرهای جدید که دارم به راهی که اومدم و میخواستم برم شک کردم
احساس میکنم یه سری کارایی که رو ممکنه بعدها انجام بدم که الآن بدون شک میدونم نباید اونکارها رو بکنم
به یکی احتیاج دارم بیاد و با هم صحبت کنیم بفهمم که راهی که اومدن چقدرش درست بوده چقدرش غلط بوده چقدرش بیراهه
به یکی دیگه هم احتیاج دارم بیاد و بهش بسپارم اگه خواستم این کارا رو انجام بدم گوشمو بگیره
و یه نگرانی همیشگی درباره آینده

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۴

به بعضی جاها وقتی وارد میشی دیگه نمیتونی به آسونی ازش خارج شی
چون اینقدر اونجاها حس خوب و انرژی مثبتی داره و اینقدر اونجاها بهت خوش میگذره
که دل کندن از اونجاها برات سخت میشه

برای من از اینجورجاها چند نوع داره:
یکی جاهایی که همیشه اینجورین دومی جاهایی که جمع خاصی باید اونجا باشه سومی جاهایی که بستگی به حال و هوای خودم داره
برای نوع اول کتابفروشی چشمه (کریمخان) کتابفروشی جیحون (انقلاب) پیتزا خانواده (کرج)
برای توع دوم بامِ ت‍‌هران سینما
برای نوع سوم ولیعصر چ‍‌هارراه استانبول

اینجورجاها در طول زمان ممکنه عوض شه چون آدم عوض میشه اطرافیان‌ش عوض میشن و م‍‌همتر از همه احساس‌ش عوض میشه
اما برا من نوع اول هنوز عوض نشده برای هرکسی از اینجورجاها وجود داره اگه تا حالا اینجورجاها نرفته باید بره و پیداشون کنه

با بعضی آدما وقتی همراه میشی دیگه نمیتونی به آسونی ازشون جدا شی
چون اینقدر این آدما بهت انرژی مثبت میدن و اینقدر با اونا حس خوبی داری
که دل کندن ازشون خیلی سخت میشه

برای هرکسی از اینجور آدم‍‌ها وجود داره اگه تا حالا  با اینجور آدما نبوده باید بره و پیداشون کنه

به بعضی آهنگا وقتی گوش میدی ...

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۰

گریه عجیب‌ترین وجه انسانیه به نظرم میرسه که خدا آفریده
یه جورایی تجلی روح در قالب ماده است
چون وقتی گریه میکنی بیشتر از اینکه جسمت تغییر کنه
احساسات و جنبه روحانی‌ت تغییر میکنه
سبک میشی
و اینکه نماد تجلی روح در قالب ماده، چشم هست هم جای بسی تامل داره
وقتی از لحاظ احساسی در شرایط خاصی قرار میگیری و گریه میکنی
اگه پیش کسی گریه کردی باشی
به اون شخص به قدری وابسته میشی که دل کندن از اون برات خیلی سخت میشه

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲

وقتی از دیگران انتظاری داری که برآوردش نمیکنن
شاید داری چوب انتظاری رو میخوری که دیگران ازت داشتند و تو برآوردشون نکردی

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۱۱