شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۴۵ مطلب با موضوع «دل‌نوشته» ثبت شده است

اگه روابط آدم‌ها رو با گراف مدل کنیم یه سری آدم‌ها شبیه یال‌هایی هستند با ‌betweenness ماکزیمم. اگه این یال‌ها رو از گراف حذف کنی در واقع community detection انجام دادی. تو زندگی واقعی وقتی این آدم‌ها میرن یا میمیرن یا ... آدم‌های دیگه‌ای که سال‌های سال با وجود تمامی مشکلات و اختلاف‌ها به لطف حضور اون کنار هم بودن کنار هم خوش بودن از هم جدا میشن. خانواده پدر من دوتا خواهر و دوتا برادر بودن. همه هم متاهل و بچه‌دار. خیلی دور هم جمع میشدیم سفر میرفتیم. پدربزرگم وقتی فوت کرد تمام این خانواده از هم پاشید. حالا جز دیدار دوسه‌ماه یه بار با مادربزرگم و دیدار عیدبه‌عید با عمو دیگه چیزی از اون خانواده باقی نمونده. حالا من دلم تنگ شده واسه اون نذری پختن‌هایی که پدربزرگم خودش انجام میداد. شب قبلش همه رو خونه‌ش جمع میکرد که صبح آفتاب‌نزده  کارها رو شروع کنن و تا شب‌ش دور هم باشن. دلم تنگ شده واسه اون خلوت‌های بچه‌گونه‌مون تو خرپشته خونه پدربزرگم. حالا حتی اون خونه هم نیست ...
از اون اتفاق و از اون از هم پاشیدن 10 12 سال می‌گذره اما من فراموش‌ش نکردم. و حالا دوباره یه اتفاقی از همین جنس افتاد. دیگه از جمع‌ها 10 15 نفری چیزی جز گپ‌های دونفره نمونده... باز جای شکرش باقیه

اینکه آدم خاطره‌ساز و خاطره‌بازی هستم رو خیلی وقت پیش فهمیدم. کاریه که دوسش دارم و دلیلی نمی‌دیدم و نمی‌بینم که انجامش ندم. تو خاطره‌هایی که دارم علاوه بر کارهایی که کردم حال اون دورانم به خوبی تو ذهنم حک شده. از خاطره‌های قدیمی معمولا با خنده یاد میکنم حتی اونایی که توشون اتفاق بدی افتاده یا اونایی که در زمانی که اتفاق افتاده از خیلیا پنهونش کردم چون دوست نداشتم کسی بدونه یا اینکه اون لحظاتی که اتفاق افتاده حال خوبی بهم دست نداده بود. اما حالا که به قول علیرضا خمسه از بحران اون موقع عبور کردم الان که به خاطره‌های خوب و بد قدیمی فکر میکنم و مرورشون میکنم معمولا حال خوبی بهم دست میده. اما یه سری خاطره‌ها هستن که هیچوفت از یادآوری‌شون حالم خوب نمیشه همیشه و همیشه همون حس بدی بهم دست میده که موقع رخدادش بهم دست داده بود. نفمیدم که فرق این خاطره‌ها با بقیه چیه. فکر میکردم خاطره‌هاییه که متعلق به یه دورانیه که اصلا دوسش ندارم اما دیدم نه تو همون دوران هم خاطره‌های خوش زیاد دارم.
و اما اینروزها با یه جنس دیگه‌ای از خاطره روبه‌رو شدم. یه نوعی که تا حالا باهاش روبه‌رو نشده بودم. خاطره‌هایی که مرورشون درکنار اینکه یه حس خوبی بهم میده که چه دوران خوبی رو گذروندم که به اون دوستی‌هایی که میخواستم رسیده بودم، یه حس دلتنگی غریبی هم باهاش هست. من همیشه دلم میخواست بزرگ شم هیچوقت به خاطره‌های قدیمی این حس رو نداشتم که ای کاش این دوران تکرار میشد اما این خاطره‌های جدید داستان متفاوتی برام دارن.

وجه تسمیه عنوان سه چیزه. اول اینکه کاورفوتو آخرین نفری که رفت مدت‌ها «تویی پایان ویرانی بود» دوم معجزه خاموش داریوش و سوم ویرانی من
در بستر سیلاب وقتـــی خانه می سازی / روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست . واسه خودم مهم اینه که الان که به اینجا رسیدم از کاری که کردم راضیم. اون مدت زمان کمی که خونه می‌ساختم اینقدر خوب بود که به تمام رنج ویرانی بعدش می‌ارزید. جز کسی که یه بار خودش این راه رو رفته هیچکس نمی‌تونه احوالات اون موقع آدم رو بفهمه. خیلی حرفه که با اینکه میدونی آخر راهی که میری اینجاس اما به‌خاطر ارزش مسیر، تا آخر آخرش بری.
من بین شخصیت‌های کلاه‌قرمزی، شخصیت‌هایی که هرکدوم نماد یه جور آدمی هستن، پسرخاله رو خیلی دوس دارم. حرفایی که پسرخاله می‌زنه بر جان و دلم می‌نشیند. یه جایی پسرخاله میگه: «آدما نباس دوست پیدا کنن، چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی و همه دوستی خلاصه میشه تو عکس‌هات و خاطرات، هی بغض تو گلوت گیر میکنه، خفه ات میکنه. آدما باس همیشه تنها بمونن» اما من میگم آدم‌های باید دوست‌هایی پیدا کنن که زندگی کردن باهاشون ارزش خیلی چیزا رو داشته باشه حتی این بغض دائمی بعد رفتن‌شون.
می‌گویند علی پسرِ ابی‌طالب گفته «از دست ‌‌‌دادنِ دوستان غربت است» معلوم است او هم می‌دانسته سهِ صبح "امام" رفتن و یکی کم‌تر برگشتن یعنی چه. کم‌تر شدن و کم‌تر ماندن یعنی چه. خودش رفته، چیزی از خودش جامانده. معلوم است هجرت از همان شروعِ تاریخ چیزی را، زندگی را به‌ باد داده. 
از دست دادن دوستان شبیه قطع کردن درختی کهنسال و بی‌همتا در جنگل‌های گلستان است. درختی که سال‌های به پایش زحمت کشیده‌ای، انرژی صرف کرده‌ای، تازه ریشه‌هایش محکم شده است و یک آن با چندین ضربه تمام می‌شود. می‌گویند جای خالی آن درخت را به نهالی پر کن! پرکردن جای خالی آن درخت بکر با نهالی حقیر، ملال‌انگیز و خنده‌آور است. نهال خرد در جالی خالی بزرگ شما لق می‌زند. عشق شما، یاد شما از سر ما نمی‌افتد. دیگر طاقتش نیست که به پاگرفتن نهال خرد خو کنیم و دوباره همین که پا گرفت و از اوضاع دل ما باخبر شد، از اوضاع بستن چمدانش بپرسیم و چندی بعد برای او هم در فروگاه اما دست تکان دهیم.
آری فروگاه! فرودگاه که نیست! چرا که اگر بود می‌بایست می‌شد محلی برای فرود، برای ورود، برای آمدن. از آنجا سال‌هاست که همه ازش بلندشدن، پریدن، رفتن. همان فروگاه بهتر است. محلی برای فرو رفتن، فرو رفتن، فرو رفتن. برای کسانی که می‌مانند. فرو رفتن در خود.
وقتی تو تک‌تک خیابون‌های تهران رانندگی میکنم، وقتی تو جای‌جای شهر قدم می‌زنم، از هرجا و هرلحظه یه خاطره‌ای یادم میاد، خاطره‌ای از کسایی که دیگه نیستن. چقدر با هم میخوندیم که «این شهر تا همیشه بوی ما رو میده». اون چیزی که هست اینه که دنبال تکرار خاطرات نیستم چون اینایی که برام مونده قشنگن هرچند دردآور. نمی‌ارزه با تکرارشون با کسای دیگه خرابش کنم. بعضی وقتا یه خاطراتی با سطح جزئیاتی باورنکردنی یادم میاد که بعدش که فکر میکنم خودم هم نمی‌فهمم چجوری ممکنه یه همچین چیزایی یادم مونده باشه و گاهی چنین بدون ارتباط با اتفاقات دوروبرم یادم بیاد. خاطرات که یادم میاد بعدش یه لبخند همیشه هست و بغض. هر که رفت تکه‌ای از دل ما را با خود برد

اصغر عظیمی‌مهر
جوانه محسنی
جای خالی - پوریا عالمی
مگه اسمش فرودگاه نیست؟ - پوریا عالمی

  • ۱ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۱

خوبی‌شان این است
وقتی می‌آیند
بهترین اتفاقی هستند که برایت افتاده

بدی‌شان این است
وقتی می‌روند
ده سال بعد
هنوز
بهترین اتفاقی هستند که برایت افتاده

 

پ.ن.1. از جوانه محسنی
پ.ن.2. تلنگر داریوش
پ.ن.3. رفتن‌ها شروع شد ...

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۰

آدم یه جایی خسته میشه از اینکه فقط خودشه که واسه دوستی‌هاش ارزش قائله
فقط خودشه که همش care میکنه
فقط خودشه که تلاش میکنه توقع بقیه رو برآورده کنه
فقط خودشه که تو دوستی‌ش بی‌توقعه
می‌رسه به یه جایی که با خودش میگه بذار من هم مثل بقیه باشم
بذار ببینم بقیه چقدر پام وایمیسن
اینجاس که شروع میکنه به تغییر به عوض شدن
اینجاس که بی‌خیال همه میشه میره اونجایی که شاد باشه اونجایی که بهش خوش بگذره اونجایی که حالش خوب باشه
اینجاس که ری‌اکشن آدما شروع میشه
اینجاس که میان بهش میگن ما اون آدم چندوقت پیش رو بیشتر دوس داشتیم
و هرچی این تغییر سریع‌تر باشه ری‌اکشن‌ها عجیب‌تره
اینجاس که آدما گله‌گزاری میکنن تیکه میندازن طعنه میزنن
اما ...
تلاشی نمیکنن واسه بهتر کردن اوضاع
تلاشی نمیکنن واسه اینکه بفهمن تو چرا اینجوری شدی
فقط میخوان همونی باشی که بودی 
نمیخوان تغییرت رو قبول کنن
پذیرفتن این تغییر براشون خیلی سخته
با اینکه خودشون خیلی عوض شدن اما میخوان تو ثابت بمونی
میخوان تو اونی باشی که اونا دوس دارن اما خودشون اونی هستن که تو دوس داری؟

اندک‌اند کسایی که یه ذره فقط یه ذره از حق‌به‌جانب دست بردارن و اپسیلونی حق رو به دوست‌شون بدن
اندک‌اند کسایی که وقتی دوست‌شون خسته‌س از care کردن وقتی دوست‌شون یکی دوبار بی‌توجهی کرد تنهاش نذارن
اندک‌اند کسایی که حال خراب دوست‌شون رو بفهمن و طاقت حال خوب دوست‌شون بدون حضور خودشون رو داشته باشن
اندک‌اند کسایی که برای ادامه دوستی تلاش می‌کنن
اندک‌اند کسایی که منتظر نمی‌شینن تا طرف مقابل بیاد و یه کاری کنه و خودشون پا پیش میذارناندک‌اند کسایی که تغییر دوست‌شون رو می‌پذیرن و خودشون رو به جای اینکه کنار بکشن با دوستشون وفق میدناندک‌اند کسایی که  به دوست‌شون احترام میذارن و هرجوری که هست قبولش دارن
اندک‌اند کسایی که این دوستی براشون ارزش داشته باشه

چقدر بده بعضیا بخوان دوستی رو با تهدید نگه دارنبا یادآوری تنهایی چندماه بعدت نگه دارن
با دودوتا چهارتا و استدلال‌های آبکی نگه دارن
چقدر بده یادشون نیاد قبلا چیکارا براشون کردی
یادشون نیاد چیکارا برات نکردن و دم نزدی

این پاراگراف تو پرانتز درنظر بگیرین ...
از دوستامون بت نسازیم واسه خودمون
دوستامون هر چقدر هم که خوب باشن آدمن
ممکنه اشتباه کنن ممکنه یه جاهایی راه رو اشتباه برن
کار اشتباه هم هرکی انجام بده فرقیه نداره، اشتباهه
اینجوری نباشه که اگه فلانی اینکار رو کرد همش پشت سرش حرف بزنیم و اگه همون کار رو دوستمون انجام داد حق رو بدیم بهشهمیشه هم توجیهی هست که حق رو بشه داد به اون طرفی که میخوای اما اشتباه اشتباه
هرفیق کسی نیست که کامله
تعریف رفیق چیز دیگه‌ایه ...

پ.ن.1. دلم پره از خیلی‌ها
پ.ن.2. ممنون از کسی که یادآوری کرد بلاگ نوشتن رو
پ.ن.3. نمیخواستم درمورد اینا حرفی بزنم همونجوری که این دوسه‌ماه اخیر درموردشون سکوت کردم ... دیدم به جای اینکه ذره ذره سکوتم رو بشکنم یه دفعه اینکارو کنم بهتره

  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۳

موقع سال تحویل بعضیا دعا می‌کنن بعضیا آرزو می‌کنن جنس جفتشون یکیه خیلی فرقی با هم ندارن

هرسال که می‌گذره به این بیشتر ایمان میارم که بهترین آرزو بهترین دعا همین «حول حالنا الی احسن الحال» عه حال خوب بهترین آرزوی ممکنه برای اینکه حال خوب داشته باشی باید انگیزه خوب داشته باشی باید هدف خوب داشته باشی باید عشق خوب داشته باشی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی زندگیت روبه‌راهه یعنی آرامش داری یعنی می‌تونی فکر کنی یعنی می‌تونی تصمیم درست رو بگیری یعنی می‌تونی راه درست رو انتخاب کنی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی روح‌ت با نشاط عه و این‌جاست که این شعر تو روند زندگیت مصداق پیدا می‌کنه «گرچه به ظاهر جسم خسته‌س ولی دل دریایی‌ست»

سرچشمه حال خوب معلومه اینقدر هم واضحه که نمی‌دونم با چه غفلتی تاحالا نشناختم‌شون نمی‌دونم با چه غفلتی سرچشمه حال خوب رو گم می‌کنم وقتی سرچشمه نور رو گم کنم زندگیم تاریک میشه یه دکلمه‌ای رو همون ساعت‌های تحویل سال شنیدم خیلی به دلم نشست «عیدی امسال ما با فاطمه است/ذکر حول حال ما یا فاطمه است/ فاطمه تحویل سالم می‌شود/ باعث خوبی حالم می‌شود»

یه شعری رو همون ساعت‌های اول سال شنیدم خیلی به دلم نشست «خدایا یکی توی گریه بهت رو زده/سپرده دوتامونو دست شما/خدایا مگه میشه امسال با بغض تحویل شه/یه کاری بکن خوب شه حال ما // نه چیزی به جز تو منو می‌گرفت/ نه بی فکر تو قلبم آزاد بود/ همه سال رو با درد تو سوختم/مگه میشه بی درد تو شاد بود»

یه برنامه‌ای همون ساعت‌های اول سال دیدم خیلی به دلم نشست یه گفتگو بود صحبت‌های فریبرزعرب‌نیا و فرزاد حسنی رو مپ کردم به فضای ذهنی خودم شاید خیلی پراکنده باشه ولی ارزشش رو داره « وظیفه ماست درباره کسی که دوس داریم یه چیزایی بدونیم // اگه بنا باشه ما حضورمون رو روی کره خاک خیلی اتفاقی و بدون دلیل خاصی بدانیم خیلی زندگی تلخ و محنت‌باری خواهد بود برعکس اگه آدم برای زندگی‌ش چرایی داشته باشه میتونه امیدوار باشه اگه مقام حق متعال به آدم لطف کنه حضورش یه خرده یه خرده زندگی رو بهتر کنه و این اوج آرزوی من برا خودم برا عزیزانمه // این چرایی درسته و یکی از مشکلات امروز ما گم کردن چرایی‌هامون واسه کارایی که انجام میدیم // خیلی چیزا رو آدم فراموش میکنه ولی در روح و ذهن طرف مقابل حک میشه // آیا متوجه هستی که هرچه که داری انجام میدی برای دیگران خاطره میشه هرچه هر لحظه // در طاعون البرت کامو از این صحبت میشه که در فراگیر شدن بی‌اخلاقی یا فساد یا هرچیز ناخوشایندی یواش یواش یادمون میره که چقدر گرفتار شدیم و بعد شرایطی پیش میاد که آدم‌های سالم به نظر مریض میاد و اونایی که طاعون دارن صاحب ارج و قرب و منزلت ظاهری میشن // تزویر در بعضی عرصه‌ها گناهی نابخشودنی‌تره بخصوص وقتی از مضامین مقدس صحبت میشه // عزت و ذلت دست خداست قصه یوسف همینه عزت و ذلت همه ما حتی بعد از میلیاردها سال تاخیر دست پروردگاره و باقی هیاهو برای هیچ عه // ما از خودمون برای دیگران تصویر ذهنی می‌سازیم و آنچه که نمود بیرونی داره از من مسئولیت میاره برا من // یه کفاش همه کفش‌هایی رو که درست میکنه پاش نمیکنه اینی که ما در تئوری در فکرمون این باشیم خیلی خوبه // حرفایی که میزنم و فکرایی رو که دارم رو آرزو دارم جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم به چیزایی که میگم اینه که مهمه // آدمی محتاج توجه مردمه و به براش هرکاری میکنه و از اون طرف مردم متوقعن از آدمی که به میل اونا زندگی کنه // جایگزین این بر مبنای اعتقادات این مرز و بوم چه پیش اسلام و چه بعد اینه که آدمی قرار نیست به تایید مردم محتاج باشه قرار نیست به حرفاش یا توقعاتش وابسته باشه آدمی بناس سرنوشت مردم براش مهم باشه نه قضاوت مردم ما از جایی که قضاوت مردم برامون اصل قرار میگیره شروع میکنیم به تزویر شروع میکنیم به خودمون دروغ گفتن // زندکی برای اینه که ما آرزو کنیم و به آرزوهامون جامه عمل بپوشانیم تا دم مرگ باید أرزو داشته باشیم موقع آرزو کردن یادمون نره مقام من همون مقام توئه ما بین من و تو خیلی فاصله پیدا کردیم من و تو یک چیزه و ما یادمون میره برا همین منفعت من رو با منفعت تو یا دیگری یکی نمیدونیم اگه این دوتا منفعت رو منطبق بر هم بدانیم که هست و جفتش رو در جهت میل و خواست پروردگار و اون وقت چقدر کیف داره مدام آرزو کردن و آدمی هیچگاه سنش از آرزو کردن نمی‌گذره و هیچگاه آرزو جاش رو به آرمان نمیده» ‫

این سال تحویل بعد مدت‌ها فال حافظ گرفتم فال حافظ نیت درست می‌خواد نیت می‌خواد که از دل باشه این چند وقت می‌ترسیدم از نتیجه نیت دل نتیجه فال حافظ هرچی باشه شانس نیست ‫اینکه همیشه مناسب احوال میاد شانس نیست ‫همیشه اون چیزی میاد که درسته ‫شاید ما درست برداشت می‌کنیم ما مناسب احوال خودمون برداشت می‌کنیم ‫شاید ابیات اینجوری باشن که بشه ازشون چندحور برداشت کرد  ‫شنیدم که یه چیزایی از جنس انرژی‌ای که ما بهش میدیم هم توش تاثیر داره ‫از این دید بستگی داره به اینکه چقدر نیت راست و خالص کنی البته ‫پیش زمینه‌ش اعتقاد به تئوری انرژیاس فال حافظ امسال ما بدست استاد کاکاوند بود «خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد/که در دستت بجز ساغر نباشد // زمان خوشدلی دریاب و در یاب/که دایم در صدف گوهر نباشد // غنیمت دان و می خور در گلستان/که گل تا هفته دیگر نباشد // ایا پرلعل کرده جام زرین/ببخشا بر کسی کش زر نباشد // بیا ای شیخ و از خمخانه ما/شرابی خور که در کوثر نباشد // بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نباشد // ز من بنیوش و دل در شاهدی بند/که حسنش بسته زیور نباشد // شرابی بی خمارم بخش یا رب/که با وی هیچ درد سر نباشد // من از جان بنده سلطان اویسم/اگر چه یادش از چاکر نباشد // به تاج عالم آرایش که خورشید/چنین زیبنده افسر نباشد // کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/که هیچش لطف در گوهر نباشد»

  • ۱ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۵۹

سالی دگر گذشت

سالی که گذشت خیلیا اومدن توی زندگیم و رفتن
آدمایی از پیشم رفتن که بی‌شک از بهترین دوستام بودن ولی از زندگیم نرفتن
و برعکس آدمایی نزدیکم هستند که هیچ جایگاهی توی زندگیم ندارن
و حالت ایده‌آل اینه که درحال حاضر تا حد خوبی هست
آدمایی هستن که هستن

سالی که گذشت خیلی اتفاقا افتاد
خوب و بدش گذشت اما چیزی که باید بمونه درسیه که ازشون گرفتم
مهم برام اینه که تصمیم‌های بدم رو دیگه تکرار نکنم
درسی که توی تئوری یاد گرفتم توی عمل پیاده کنم
مهم برام اینه که با این چیزایی که یاد گرفتم بزرگتر شده باشم
مثل اینایی نباشم که درجا می‌زنن یا پس‌رفت میکنن
برام مهمه که هرچی می‌گذره بزرگتر شم خودم بیشتر بشناسم آدما رو بیشتر بشناسم
راه رو رسم زندگی رو بیشتر بشناسم اولویت‌های زندگیم رو بشناسم
و ختم کلام اینکه بهتر زندگی کنم
برای بهتر زندگی کردن دوتا مولفه نیاز دارم یکی هدف درست یکی راه درست
هردوی اینا رو با دو عنصر میتونم بدست بیارم یکی تفکر دیگری هم‌صحبتی با آدمای متفکر
متفکر شدن سخته آدمای متفکر پیدا کردن سخته

سالی که گذشت پر از تلنگر بود
تلنگر‌هاش مهمن و اینکه چقدر رو من اثر گذاشتن مهمترن
....

سالی که گذشت یه سال به عمرم اضافه کرد
خدا کنه که حداقل یه سال به شعورم به عقلم به فهمم اضافه کرده باشم

و اما سالی که پیش رو دارم

....

 

پ.ن. به خودسانسوری دچارم

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۷

خیلی با خودم کلنجار رفتم که اینا رو بنویسم یا نه. ولی باید می‌نوشتم باید یه چیزی برای عمو می‌نوشتم. باید ... . شاید بعضی فکرا رو به جای اینکه بنویسی یا بگی باید بذاری توی ذهنت بمونه وگرنه اونا که خالی شه به فکرایی ذهنت رو میگیره که دیوونه‌ت میکنه ولی می‌نویسم. می‌نویسم اما درد دل سربسته‌تر، بهتر/بغض گلوی مردها نشکسته‌تر، بهتر. اینایی که نوشتم و گفتم به کنار، خیلی حرفا رو نگه داشتم واسه خودم و نگران فراموش شدنشون نیستم.

چند وقتی میشه که داشتم به این قضیه فکر می‌کردم که خیلی وقته از آدمایی که بهم نزدیکن کسی رو از دست ندادم. آخریش پدربزرگم بود که بیشتر از ده سال پیش فوت کرده ولی هنوز که هنوزه وقتی بهش فکر می‌کنم، دلم می‌گیره و بغض راه گلوم رو می‌بنده. اون موقع من خیلی بچه بودم و نذاشتن موقع تشییع سر قبر باشم و از دور نظاره‌گر بود ولی همه صحنه‌هاش جلوش چشممه. خیلی بچه بودم و نمی‌فهمیدم که چی شده و چه اتفاقی افتاده. توی این فکرایی که داشتم، آدمایی که دوسشون دارم و سن‌شون بالاست رو داشتم پیش خودم مرور می‌کردم. یه بنده خدایی می‌گفت وقتی از قبل به از دست دادن عزیزانت فکر کرده‌باشی، موقعی که اتفاق میفته راحت‌تر می‌تونی خودت رو مدیریت کنی، کمتر شوکه می‌شی و راحت‌تر باهاش کنار میای. اما اونروز وقتی خبر رو شنیدیم،‌ مستقل از اینکه چقدر بد بهم خبر دادن، اولش شوکه شدم. بعدش یاد تمام خاطرات این 20 سال افتادم. بعدش یه بغض سنگین. بعدش دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...

خیلی سخته کسی رو از دست بدی که برات مثل پدر بوده، کسی رو از دست بدی که از اولین خاطراتی که توی ذهنت هست حضور داشته، کسی رو از دست بدی که هر وقت پیش‌ش بودی بهش خوش گذشته، هر وقت باهاش بودی شده بهترین لحظه‌هات، کسی که حتی بی‌مزه‌ترین بازی‌های دنیا با اون مزه پیدا می‌کرد، کسی که با اینکه 30 35 سال ازت بزرگتر بود ولی توی ماشین با هم شعر «بردی از یادم» رو خوندیم، کسی که 10 15 سال پیش توی خیابون‌های مصباح دستم رو گرفته بود اون شعر دوس‌داشتنی رو برام میخوند، کسی که فکرشو نمیکردم به این زودیا بره، کسی که حال من یکی رو خیلی خوب می‌فهمید، کسی که عاشق بود ...

ما واسه اینجور داغ دیدنا خیلی بچه‌ایم هنوز شاید هم باید داغ ببینیم تا بزرگ شیم. خودم گفتم این اتفاقا واسه اینه که یه درسی رو بهمون بدن خودم گفتم ولی باور نکردم. سجاد میگفت که اگه یه اتفاقی هی تکرار میشه میخواد یه چیزی بهت یاد بده که تو یاد نمی‌گیری. یه حرفی رو عمو علی خیلی به موقع گفت که این اتفاقا همش آزمایش الهی عه. این چند روز داشتم به این فکر میکردم که چه درسی باید از این اتفاقا بگیرم، خدا چی میخواد ازم وقتی این امتحان رو میگیره. اینکه مرگ خیلی بهم نزدیکه خیلی، زندگی که به این سادگی تموم میشه دیگه اسمش زندگی نیست، اینکه یه روز پا میشی و حالت خوبه یهویی میفتی و دیگه نیستی بهمین راحتی. اینکه باید بهش نزدکتر شم اینکه تنها کسی که تنهایی‌م رو پر میکنه خودشه اینکه تنها کسی که حرفایی که نمیتونم به زبون بیارم رو میدونه خودشه اینکه پیش اون باید گریه کرد نه پیش کس دیگه. اینکه بدونی کارش بی‌حکمت نیست بدونی «و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم»...

وسط اون همه قرآنی که خونده میشد من فقط اینو شنیدم «ان مع العسر یسرا».
وقتی برگشتیم «سقوط» داریوش رو دیدم چندین بار دیدم و شنیدم «کاش منو تو میفهمیدیم اومدنی رفتنیه».
و این اس‌ام‌اس که «دیندار آنست که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین».

فکر میکردم فکر میکردیم فکر میکنیم ماه محرم و صفر خیلی سنگینه. سالیان پیش خیلی اتفاق بد توی این دو ماه برامون پیش اومد ولی امسال، محرم و صفر بی‌دردسرتر از همیشه گذشت، گذشت ولی ربیع داره خیلی سخت میگذره خیلی اتفاق داره توش میفته. دوباره یاد حرف اونروز حامد افتادم که «تلک الایام نداولها بین الناس».

فکر میکردم مراسمای ترحیم الکیه بنرها و گل آوردنا تزئینیه اومدنا بیخودیه، فکر میکردم وقتی یه عالمه سال کسی رو ندیدی وقتی زنده بود کاری به کاریش نداشتی دیگه مراسمش رفتن فایده‌ای نداره و نمیرفتم، ولی الان فهمیدم که همش دلگرمیه واسه بقیه اگه نباشه آدما دیوونه میشن. فهمیدم که باید این مراسما رو برم و میرم.

تا وقتی سرم به کار گرمه، زندگی مثل قبل عادیه ولی یه لحظه که به حال خودم وا بمونم میفهمم چی شده دیگه زندگی مثل قبل نیست. دیگه رفته. یه غمی هست اون گوشه‌کنار وجودم که سخت کرده خندیدن رو سخت کرده غمگین نبودن رو. هیچ‌وقت فراموش نمیکنم‌ش ولی میدونم که زمان که بگذره کنار میام باهاش.

این روزها که گذشت خیلی سخت بودن شدن سخت‌ترین روزای زندگیم. خیلی طولانی بودن به اندازه یک عمر.

رسوندن خبر بد خیلی سخت‌تر از شنیدن خبر بده. خبر بد رو آدم باید از نزدیکترین و عزیزترین کس‌ش بشنوه نه از یه غریبه.

بعضی جاها دوربین نباید ببری چون تمام اون لحظه‌ها برای همیشه توی ذهنت حک میشه. دیگه نیازی نیست دوربین اونا رو برات ثبت کنه.

یاسین راست میگفت که بلاگ واسه بعد از حادثه‌س.

زندگی کردن با خاطره گذشته خوب نیست
خاطره‌ها برای اینه که بذاریشون یه کناری هر وقت دلت گرفت 
هر وقت دیدی نیاز داری بری یه چرخی توی گذشته‌ت بزنی 
بری سراغ خاطره‌هات

خوبی دفتر خاطره که بعضیا دارن همینه
هم اینکه نمیذاره خاطره‌ای جا بیفته همه رو یادش میمونه
هم اینکه به جای اینکه خاطره‌ها رو توی مغز آدم نگه داره و ‌سی‌پی‌یو بگیره می‌بره روی کاغذ نگه میداره

ولی بعضی وقتا یهویی یه خاطره‌ای از اون ته ته ذهنت میاد جلو
میاد و یادآوری میکنه همه چی رو
این موقع‌ها دیگه نمیتونی کاری کنی
جز اینکه دل بدی به خاطره و بذاری هرکاری دوس داره باهات بکنه

خاطره‌هام رو میتونم با توجه به چیزی باهاشون یادآوری میشن دسته‌بندی کنم
بعضی از خاطره‌ها ماله یه جای خاصن
بعضی از خاطره‌ها رو با یه لباس خاصن یادم میاد
بعضی از خاطره‌ها فقط با بعضی نفرات تداعی میشه
بعضی از خاطره‌ها با یه آهنگ خاص یادم میان
و بعضی از خاطره‌ها رو با عطر اون لحظه‌ها عطر اون آدما عطر اون هوا یادمه
بقیه خاطره‌ها رو میشه وقتی میخوای یه جوری تداعی‌شون کنی میشه یه جایی گذاشتشون و بعدها رفت سراغشونولی این آخری این آخری این آخری 
فقط میتونه تکرار بشه و وقتی تکرار بشه رو سرت خراب میشه

بعضی لحظه‌ها هستن که یه کاری توش انجام میشه که فاعل اون کار شاید اصلا ندونه که چقدر کارش روی طرف مقابل تاثیر داره. شاید دیگران هم اصلا اون کار رو متوجه نشن ولی برای طرف مقابل اینجوری نیست. این کار میتونه یه جمله ساده، یه چشمک، یه بغل کردن کوچولو، یه بی‌محلی یا هر چیز دیگه‌ای باشه ولی میتونه روی طرف مقابل یه تاثیر عمیق بذاره. این کار برای طرف مقابل یه معنی دیگه‌ای داره یه چیزی بیشتر از اونی که دیده میشه. تاثیرش مثبت و منفیه طبیعتا. یا تاثیر خوبه که کلی حال طرف رو بهتر میکنه یا تاثیر بده که کلا طرف رو میریزه به هم.  

 

پ.ن. امشب با یه جمله‌ای که شنیدم، سرمو با خیال راحت زمین میذارم. بعد از 11 شب.

  • ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۶