شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۱۵ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

چندتا شخصیت سیاسی در تاریخ ایران هستند که تا به حال درموردشون مطالعه‌ای نداشتم و در مواردی منبع خوبی برای مطالعه پیدا نکردم و به شدت علاقه‌مند بودم و هستم تا درمورد عقاید و فعالیت‌هاشون بدونم. محمد مصدق، مهدی بازرگان و سیدحسن مدرس. کتاب آشوب منبعی خوبی بود که از جنبه‌های مختلف و با بیانی مناسب، تاریخ و تحلیل اون رو ارائه داده بود. با خوندن این کتاب تونستم بعد از مدت‌ها که نیت‌ این کار رو داشتم عقاید اصلاح‌طلبانه خودم رو مکتوب کنم. با اینکه همزمانی خوندن کتاب و نگارش چهارچوب اصلاح‌طلبی مدنظرم زمان زیادی رو ازم گرفت اما به زحمتش می‌ارزید. ان‌شالله در فرصت و مکانی مناسب این نوشته‌ها (که مقدار بسیار اندکی از اونا رو اینجا آورده‌ام) امکان انتشار پیدا کند. 

سلطنت و اصلاح‌طلبی مغایر هم نیستند. برای مثال رضاخان را میتوان اصلاح‌طلب دانست که نتوانست از راه جمهوری به اهداف اصلاح‌طلبانه خود دست پیدا کند و از راه سلطنت به آن رسید. هرچند شاید بتوان گفت در اواسط راه افراط کرد.در تاریخ ایران اصلاح‌طلبی، دیدگاه تازه‌ای نیست. میرزاحسین‌خان سپهسالار، امیرکبیر و ملکم‌خان از دسته افرادی هستند که عقاید اصلاح‌طلبانه داشته‌اند. شاید بتوان رضاخان را اصلاح‌طلب خشن نامید که فقط و فقط مقاصد اصلاح‌طلبانه خود را مدنظر قرار میداد. اصلاح‌طلبی خشن یعنی اصلاحات آمرانه، سیاست‌های نوسازی سریع، تغییرات در زمان کم و برنامه‌های پرشتاب و عموما سطوح سنتی و اصول‌گرای جامعه این موارد رو تحمل نخواهد کرد. اصلاحات می‌بایست آهسته و پیوسته و مستمر باشد و با درنظر گرفتن مقتضیات زمان و ظرفیت جامعه.
یکی از مواردی که با خوندن این کتاب در ذهن من تغییر پیدا کرد جایگاه حزب بود. حزب یعنی انضباط سیاسی. به گفته قوام نظام دموکراسی بدون حزب مثل خانه بدون سقف میمونه. لازمه صعود سیاسی افراد و باقی ماندن در قدرت، بهره‌گیری از تشکل‌های منسجم سیاسی است. با حزب میتوان افراد گمنام اما باهوش و استعداد سیاسی را شناسایی کرد. نکته قابل توجه اینه که حزب به خودی خود مستعد سقوطه. حزب به حمایت مردمی و حمایت توده‌ها نیاز دارد.

آشوب (مطالعه‌ای در زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق)
احمد بنی‌جمالین
شر نی
تاریخ مطالعه اردی‌بهشت 93

قلعه حیوانات
خود نویسنده واسه این یکی از ترجمه‌های این کتاب یه مقدمه‌ای می‌نویسه. همونجوری که خودش تو این مقدمه میگه این کتاب یه داستان واسه روایت انقلاب روسیه. واسه شناساندن واقعیت یک انقلاب به مردمانی که از بیرون نظاره‌گر اون هستند. حال یا بطور کل انقلاب‌ها شبیه هم هستند یا اینکه انقلاب ایران شبیه انقلاب روسیه شده است.
بعد از خوندن کتاب داشتم به این فکر میکردم که کلاه‌قرمزی چقدر شبیه قلعه حیواناته. هردو دارای عناصری که هرکدوم نماد یه موجودیت بیرونی هستند. هردو بیانگر وضعی که میتونیم با چشم خودمون ببینیم با زبانی متفاوت. وضعی که شاید چون درون اون هستیم کمتر بهش دقت میکنیم وضعی که گاهی لازم داریم یکی بهمون گوشزد کنه که نگاه کن وضعیت چجوریه! و وقتی این گوشزد بهت میشه وقتی این کتاب رو میخونی وقتی اون سریال رو می‌بینی یه خنده تلخی میکنی و شاید به خودت بیای که یه کاری کنی برای رهایی خودت از این وضع.

 

1984
این کتاب از منظرهایی شبیه آهنگ 2000 داریوشه. اول اینکه اسم جفتشون، عدد سالی است چند دهه بعد از آفرینش اثر و دوم اینکه هر دو یه پیش‌بینی هنرمندانه از وضع آینده مردمان و جهان می‌کنن. یه پیش‌بینی که در نهایت تلخی یه سری واقعیات رو میگه. وقتی بعد از سال‌ها، زمانی به این آثار می‌رسی که به عدد سالی که توی تقویم روزانه‌ت مینویسی خیلی بیشتر از اونیه که اسم اثره، می‌بینی چقدر دنیای امروز شبیه دنیایی عه که اونا پیش‌بینی‌ش رو میکردن.

 

موقع خوندن هردوتا کتاب یه سری یادداشت می‌نوشتم. هم تیکه‌های از کتاب بود هم تفکراتی که به ذهنم میرسید و مهمتر از همه موضوعاتی بود که گوشزد میشد و بیدارکننده بود. زمان نگارش اون یادداشت‌ها فکر میکردم که اونا رو منتشر میکنم اما حالا پشیمون شدم از اینکار و بهمین اندک نوشتار بسنده کردم اما مرور اون یادداشت‌ها رو هرچند وقت یکبار برای خودم تجویز میکنم. به هرحال بیداری باید مستمر باشد.
و در پایان اینکه خوندن بعضی کتاب‌ها هیچ‌وقت دیر نیست ...

-الله‌اکبر. بسم‌الله الرحمن الرحیم.
چشمان مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم‌هایش مثل همیشه .... . چه‌گونه به آن چشمان نیم‌باز مشکی مشکی می‌توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی‌کنند و ......
گوش‌هایش صدای ارمیا را به صدای استادان ترجیح می‌داد. دستانش موقع دست دادن و لب‌هایش موقع بوسیدن با شرمی بی‌معنی ارمیا را ترجیح می‌دادند. نگاهش بی‌اختیار ارمیا را ...

وقتی دنیای تو با بقیه فرق داره خیلی سخته با بقیه زندگی کردن. حرف مشترکی نیست. دغدغه مشترکی نیست. ایده‌آل مشترکی نیست. ممکنه بتونی به بقیه عادت کنی ولی خودت آزار می‌بینی. هر روز تنهاتر میشی. آدم‌های مختلف ناامیدت می‌کنن. احساس می‌کنی غریبه‌ای هستی در میان آشنایان. خیلی‌ها عادت کردن به قیمت عوض کردن دغدغه‌ها و ایده‌آل‌ها. به قیمت گم شدن در روزمرگی. به قیمت از دست دادن خیلی چیزای با ارزش. به قیمتی که از نظر من خسران عظیمه.

کتاب، دوتا داستان رو نقل می‌کنه.  هر دو داستان رو با دیدگاهی متفاوت از آنچه تاکنون دیده‌ام، خوانده‌ام و شنیده‌ام، مطرح کرده. اولی رو پسندیدم و درباره دومی سکوت می‌کنم. با خوندن داستان اول به جواب این سوالم رسیدم که چرا اینقدر سخته این موضوع رو مطرح کرد. این موضوع رو باز کرد و با جزئیات گفت. چرا کمتر کسی تونسته در روایت این داستان موفق باشه.  چرا کتاب لشکر خوبان نمی‌تونه با اونایی که باید ارتباط برقرار کنه. کتاب دا نمی‌تونه کاری رو بکنه که باید. چرا این کتاب‌ها فقط به درد همونایی می‌خوره که این موضوع رو دیدن. و اینکه چرا آژانس شیشه‌ای حاتمی‌کیا و امثالهم اینقدر ارزش داره.

ترس برای آینده نبود. ایرانی‌ها هیچ‌وقت آینده‌نگر نبوده‌اند. وقتی پدر یک خانواده می‌میرد، اندوه بر همه مستولی می‌شود. فرق پدر با بقیه در بزرگ‌تر بودن است. این اندوه برای همه یک‌سان است. پسر چه عاشق پدر باشد چه نباشد، اندوه‌گین می‌شود. پسر حتا اگر کینه‌ی پدر را به دل داشته باشد، در مرگ پدر افسرده می‌شود. بزرگ‌تر چیزی مثل سایه است. بی‌سبب نیست که به مثل می‌گویند: «خدا سایه‌ی بزرگ‌تر را از سر کسی کم نکند.»

پل
مادر
فوتبال
دانشگاه شریف
فصل 16 و جنگل و تنهایی و فکر
خدایا شکرت! هر چه می‌دهی شکرت! هر چه می‌گیری شکرت!

ارمیا
رضا امیرخانی
رسم‌الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مؤلف است.

پ.ن. هرکسی از بهر خود شد یار من

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۷

تاریخ آنگونه نقل میشود که مورخ بخواهد
و رساندن حقیقت به آیندگان رسالتی است بر عهده مورخ
به نقل از یکی از اساتید: حتی شعرا هم ممکن است در نقل تاریخ تحریف نموده باشند

و اما نیمکت داغ
کتابی تاریخی اما این‌بار سیاسی و نظامی نیست فوتبالی است
اما تاریخی که به نظرم رسید تحریف شده
تحریف به سمتی که نویسنده تمایل داشته
یا در بهترین حالت تمامی حقایق گقته نشده

برای من این تحریف‌ها از سال 1999 یا 2000 به بعد کاملا عیان است
چرا که از این سال‌ها فوتبال رو دنبال کرده‌ام
نویسنده هرکجا که بحث مربی مورد علاقه خودش مطرح است از کاستی‌هایش چشم‌پوشی کرده
و هرجا مربی منفورش بوده است ضعف‌هایش را برجسته کرده است

بدترین قسمت کتاب دو فصل آخرش است
مورینیو و پپ

از پیروزی‌های پرگل بارسا میگه ولی نمیگه چندتا از این گل‌ها دروازده خالی بوده
از تسخیر قلب‌ها سخن میگه ولی نمیگه طرفدارای بارسا یا از قبل بارسایی بودن یا اینکه اصلا فوتبال رو نمی‌فهمنن
از فوتبال تماشایی بارسا میگه ولی از حوصله سر رفتن‌های تماشاچیان غیرطرفدار بارسا حرفی نمیزنه
از پاس‌های بی‌شمار اونا میگه ولی از اینکه چندتا از این پاس‌ها بین والدز و پویل و بوسکتس و پیکه بوده حرفی نمیزنه
از پیروزی‌هاش میگه ولی نمیگه که جلوی ویارئال باهوش زمینگیر شد
از شش تا جام پپ میگه ولی نمیگه اگه داور نیمه‌نهایی 2009 نبود سه تا از این جام‌ها بدست نمیومد
از بازیکنای شکوفا شده میگه ولی از زلاتان بربادرفته از تیری آنری از اتئو از یایا چیزی نمیگه
از آکادمی بارسا میگه ولی نمیگه معدود‌ گل‌های زیبای بارسا رو غیربارسایی مثل ویا و آنری و زلاتان زدن

از بداخلاقیای مورینیو میگه و از هوشمندیاش کم میگه
از ستم‌هایی که بهش توی لیگ قهرمانان جلوی بارسا و لیورپول شد نمیگه

تمامی بزرگیای فرگوسن رو میگه
ولی منفیاش رو نمیگه
از قدرت پشت پرده‌ش نمیگه که این همه سال نگهش داشتن از تحقیرشدنش جلوی مورینیو نمیگه از استرس فینال لیگ قهرمانانش نمیگه

این کتاب برای اینکه بدونی تیم‌های گذشته چجوری چه قهرمانیایی رو بدست آوردن
یا اینکه چی شده که با تیم‌های افسانه‌ای‌شون قهرمان نشدن کتاب خوبیه
ولی قضاوت این کتاب در مورد مربیان بسیار ابتدایی انجام شده

این کتاب برای اینکه بدونی در گذشته چه قوانینی برای فوتبال وجود داشته خوبه
یا اینکه نحوه تکامل سیستم‌های قدیمی بازی تیم‌ها رو بفهمی کتاب خوبیه

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۷

عقاید یک دلقک / هاینریش بل / ترجمه شریف لنکرانی

داستان دلقکی با عقاید ویژه و گاه منحصربه‌فرد
عقایدی شاید یکطرفه نسبت به فضای بسته کاتولیکی چندی پیش آلمان
عقایدی که در قالب داستان به زیبایی بیان شده

پر از اسم آدم‌ها، شخصیت‌های معروف، شهرها و ....
گاهی این ازدیاد اسامی، گیج‌کننده و خسته‌کننده می‌شد
بیان جالب نویسنده باعث همزادپنداری جالبی شده
همین همزادپنداری یکی از جاذبه‌های داستان است
شباهت برخی از قسمت‌های داستان با فیلنامه سنتوری داریوش مهرجویی
و شاید برعکس

جملات زیبا هم کم نداشت
" گوش‌هایت خیال می‌کنند آنچه چشم‌هایت دیده‌اند شنیده‌اند"

و چیزهای آموختنی
" فرق می‌کند که آدم در جنگی که یک کمپانی صابون سازی راه‌انداخته کشته شود
یا به‌خاطر چیزی بمیرد که بتوان به آن اعتقاد داشت"