شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

رقص

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۷ ق.ظ
نوشته شده در موضوعات داستان,
رفت سراغ کاست‌های قدیمی. همه کاست‌ها خاک گرفته بودن. گشت تا اونی که میخواد رو پیدا کنه. ضبط رو از کمد درآورد و کاست رو گذاشت توش. آهنگ که پلی شد شروع کرد به رقصیدن. شبیه شوهای عید اواسط دهه هفتاد میرقصید. میرقصید و رقص‌های قدیمی یادش میومد. حرکت دست‌ها و کمر، دور چرخیدن‌ها، عشوه‌ها، با آهنگ خوندن‌ها، چشمک زدن‌ها و دلبری‌ها. یه دفعه بغض‌ش شکست. نشسته بود وسط اتاق گریه میکرد. معین هنوز میخوند یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم... .

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">