این روزها لحظاتی که تنهام و کسی دور و برم نیست، لحظات سخت و دردناکیه. لحظاتیه که نمیخوامشون. حتی دردی نیست که خوشایند باشه و بشه تحملش کرد. دیگه زیادی تلخه. حداقل اینکه الان خستهتر و ناتوانتر از اونی هستم که بتونم این لحظات رو تنهایی تحمل کنم. حتی از اون لحظاتی نیست که بخوام آدمها رو انتخاب کنم و بگم فلانی باشه و فلانی نباشه. فقط میخوام کسی باشه که تنها نباشم. اگه بشه کنارش [...] که چه بهتر. نشد هم مهم نیست همین که هست و اگه خواستم بتونم مغزمو بدم دستش که پیش خودم نباشه، کافیه. اما همین اندک هم گاهی پیش نمیاد.
- ۹۴/۰۱/۲۷
- لحظات،