شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

عصب‌تنگی

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۱۲ ب.ظ
نوشته شده در موضوعات دل‌نوشته, لحظات,

وقتی دلتنگ کسی میشم، وقتی نمیتونم دلتنگی رو برطرف کنم، وقتی بهش زنگ می‌زنم میگم میای و میگه نمیتونم، وقتی باهاش صحبت میکنم و حتی ازش نمی‌پرسم میای چون میدونم نمیتونه، اینجوری موقع‌ها که باید باشه و نیست، یه عصبانیت عجیبی وجودم رو میگیره. واسه اینکه بعدا پشیمونی پیش نیاد تتها کاری که میتونم بکنم اینه که سکوت کنم و همه این عصبانیت و احساسات بعدی‌ش رو تو خودم نگه دارم و دم نزنم. یه کم که میگذره حوصله هیچ‌کس رو ندارم. انگار که با خودم لج میکنم که حالا که اون نیست میخوام هیچ‌کس دیگه‌ای هم نباشه. یه کم دیگه که میگذره و چند ساعتی رو با خودم تنها میگذرونم، عصبانیت تبدیل به عجز میشه. یه التماسی که کاش بودی. این‌بار سوال چرا نیستی از رو عصبانیت نیست از رو ناتوانیه. یه بغض نابودکننده‌ای توش هست. بعدش هم تبدیل میشه به بی‌تابی. این وقتا دوای دردی وجود نداره. هر مرهمی توش نمک هست. این دوای درد این صحبت‌کردن با دلتنگی‌هام، اول خنده میاره رو لب‌هام بعدش بغضم رو سنگین‌تر میکنه چرا که جای خالی‌ش رو بیشتر نمایان میکنه. بغضم رو سنگین‌تر میکنه تا اونجایی که ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">