شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۵۱ مطلب با موضوع «مغزنوشته» ثبت شده است

شاید حکمت گرد ساختن ساعت، اعتقاد به تکرار باشد. تکراری که در تاریخ بسیار دیده‌ایم و وقتی دقیق‌تر میشویم در زندگانی خویشتن نیز هم. اورسولا طی زندگی خودش، اعتقاد راسخی پیدا می‌کند که زمان نمی‌گذرد بلکه تکرار می‌شود. (صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز)
ساعت‌های شنی در نشان‌دادن خطی بودن زمان و درواقع در نشان‌دادن حقیقت بهتر عمل می‌کنند اما کمتر انسانی تمایل به استفاده از ساعت‌های شنی به جای ساعت‌ها گرد دارد. شاید هم گرد بودنش نشان‌دهنده همین تمایل آدمی باشد. تمایل به بازگشت به گذشته. برای جبران. برای کتمان از دست رفتن وقت. برای نادیدن حسرت‌ها و ... شاید تمایل به تکرار.

پ.ن. برداشتی از متن مجید دلکش

آدم‌ها با توجه به شناختی که از خودشون پیدا میکنن در رابطه با آدم‌های اطرافشون میتونن یکی یا مخلوطی از چندتا (!) از رویه‌های زیر رو پیش بگیرن:

  • یه دایره بزرگی از دوست‌ها که تقریبا با هیچکدومشون خیلی صمیمیتی وجود نداره. آدم‌های توی دایره واسه شلوغ کردن اطراف و دنیای آدم مناسبن. برنامه‌های زیاد خوشی‌های لحظه‌ای و ... . معمولا هم عطش آدم واسه شلوغ کردن اطرافش همینجوری ادامه داره و این دایره هی بزرگتر میشه. درطول زمان هم زندگی آدم پر از آدم‌هایی است که به این دایره وارد و خارج شدن اومدن و رفتن و شاید بی‌اینکه اثر خاصی رو زندگی آدم گذاشته باشن.
  • یه دایره کوچیک از دوست‌های صمیمی. و معمولا دایره خیلی کوچیک. بحث‌های متناوب بین آدم‌های توی دایره. اثرگذاری و وابستگی شدید. و دلتنگی و بغض بعد از جدایی. این آدم شاید زمان زیادی طول بکشه تا به این استیت برسن اما وقتی به اینجا رسیدن وقتی یه تعداد معدودی آدم رو سلکت کردن واسه خودشون این دایره ارزش زیادی داره. شاید هم واسه شروع این آدم مجبور باشه یه دوره‌ای رو شبیه آدم دسته اول بشه اما فرقش اینجاس که درطول زمان به جای اینکه دایره رو بزرگ کنه اون رو کوچیک میکنه. و نکته مهم در مورد این آدم اون آزاریه که وقتی شبیه آدم دسته اول میشه میکشه. این آدم معمولا تنهایی رو به شلوغی‌ای که تنهاییش رو به جای اینکه رفع کنه بیشتر نشونش میده ترجیح میده و توی اون شروع و شباهت با دسته اول، اذیت میشه.
  • یه دایره یه نفره. این آدم از لحاظ شخصیتی کسیه که میتونه مدت بسیار طولانی توی یه رابطه بمونه و نیازهای رابطه و طرف مقابل رو تمام و کمال برطرف کنه. یه آدم پیدا میکنه و تماما با اون خواهد بود.
  • یه دایره خالی. آدم تنها.

هر کدوم از این آدم‌ها هر کدوم از این دسته‌ها، آرامش زندگی‌شون فقط و فقط با زندگی به روش همون دسته برآورده میشه. به جای اینکه از دیگران تقلید کنن باید خودشون رو بشناسن و مثل خودشون رفتار کنن. خاله همیشه میگه خودشناسی درد داره اما فکر کنم این از اون خودشناسی‌هاییه که درد نداره آرامش داره.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۱

یکی از توانایی هر فرد اینه که بتونه دانش خودش رو سریعا با اونچه در دنیای اطرافش میگذره تطابق بده و بتونه از اون دانش استفاده کنه. مثال‌های جالبی هم از محک این توانایی واسم اتفاق افتاده: درس فیزیک دبیرستان و یه عالمه فرمول و وقتی با مسئله روبه‌رو میشدی باید تصمیم میگرفتی از چه فرمولی استفاده کنی، آدرس پرسیدن یکی ازم بصورت یهویی اون هم وقتی توی یه فضای دیگه‌ایم و اصلا حواسم نیست، صحبت کردن درمورد یه موضوعی و یهو یه سوال در مورد یه موضوع دیگه و اظهار عدم اطلاع درحالیکه اطلاعی وجود داره و ....
این منطبق کردن دانش و دنیای واقع به بیان دیگه سوئیچ کردن بین فضای ذهنی فعلی خودت به فضای رخداد پیش روئه. مثلا تو خیلی از این مثال‌هایی که زدم و دفعاتی که تکرار میشه با اینکه وقتی یه مقدار زمان کمی از اون لحظه خاص میگذره و با خودم فکر میکنم، متوجه میشم که من این رو بلد بودم اینو میدونستم دانش این رو داشتم اما اون موقع اصلا این موضوع به نظرم نزدیک نمیومد.
تمرین واسه یه همچین سوئیچ بین فضای ذهنی باید وجود داشته باشه. دنبالشم!

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۲
تشنه بودن واسه یادگیری به نظرم یکی از ویژگی‌های خوبیه که هر آدمی میتونه داشته باشه. به نظرم اگه این تشنگی این عطش واسه یادگیری نباشه زندگی خیلی کسالت‌آور میشه. اصلا آدمی زنده‌س به یادگیری. یادگیری علم یادگیری مهارت و از همه مهمتر یادگیری منش. من خودم هرجای زندگیم که کاری رو شروع کردم و پیشرفتی توش نبود یادگیری توش نبود نتونستم توش دوام بیارم. حالا این کار یه بار کدزنی دیتابیس تو یه شرکت بود یه بار دوست‌شدن با آدما بود یه بار هم روش زندگی کردن بود. تمامی کارهایی که هنوز دارم دنبالشون میکنم و از اینکه انجامشون دادم به هیچ‌وجه پشیمون نیستم و تو احوالات ناامیدی بعنوان معدود کارهای باارزش و راضی‌کننده زندگی‌م ازشون یاد میکنم دقیقا کارهایی بودن و هستن که توشون یادگیری هست. از حضور تو دی‌ام‌ال گرفته تا دوستی با یه اکیپ تو دانشگاه که از سعید شروع شد. دوستی با بچه‌های المپیادی دوستی با کسایی که خیلی از من خفن‌تر بودن اما باعث‌شدن من یه تکونی به خودم بدم و پیشرفت کنم. دوستی با بچه‌هایی که دید و شعور مخصوص به خودشون رو به زندگی داشتن و باعث شدن من هم بتونم دیدگاه درستی به زندگی‌م پیدا کنم. و حالا حضور در شرکتی که دارم از کار کردن توش لذت می‌برم چون شبیه همون ایده‌آلیه که من تو ذهنم داشتم. کار کردن بهمراه نوآوری و یادگیری. و نه تنها یادگیری علم و مهارت بلکه یادگیری منش زندگی. راه راه طولانی‌ای خواهد بود. روش واسه یادگیری زیاده همین حرف‌زدن‌های گهگاهمون.کتاب و فیلم. معاشرت با آدمای درست و ... .
  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۳
وقتی شخصیتت شکل گرفت دیگه نمیشه عوض کرد. با اینکه ممکنه آدم خوبی باشه اما شخصیتش با اشتباهات و روش‌های غلط شکل گرفته و این شخصیت ادامه پیدا میکنه تا رده‌های بالای کشوری. مثلا همین که همه کارها رو دقیقه نود انجام میدیم. از دبستان راهنمایی و در ادامه. شاید آخرین جایی که میشه شخصیت رو درست کرد دانشگاه باشه. یکی دیگه مثلا همین تقلب. وقتی تو لیسانس جلوش گرفته نمیشه صداش تو فوق و حتی دکترا درمیاد.
  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۶

ایده‌آل رابطه بین دو نفر یه رابطه خطی با شیب مثبت عه. رابطه‌ای که در طول زمان، بهتر و بهتر بشه. 
معمولا رابطه تو واقعیت بصورت یه سهمی با تقعر منفیه. یه نقطه اوجی داره. اگه آدمای رابطه این گنجایش رو داشته باشن این توانایی و این تحمل رو داشته باشن که بتونن وقتی شیب رابطه منفیه و داره از نقطه اوج فاصله میگیره تحمل کنن با این شرایط کنار بیان که همه چیز نمیتونه همواره مثبت باشه اگه قبول کنن با اینکه دارن یه شیب منفی رو طی میکنن اما جاشون تو قلب همدیگه تغییری نکرده میتونن از رابطه یه شکل سینوسی درست کنن.
اگه آدمای رابطه نمیتونن اینکار رو بکنن اگه اینقدر قوی نیستن که تحمل بعد از اوج رو داشته باشن میتونن به این برسن که تموم شدن هرچیز در نقطه اوج بهترین راه‌حل ممکنه. حداقلش اینه که یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی‌پایانه. چراکه این آدما وقتی میفتن تو شیب منفی به جای اینکه تلاش کنن برای سینوسی شدن همه چیز رو به سمت سراشیبی زوال سوق میدن و تا نابودی کامل همراهی میکنن. یه تلخی بی‌پایان بدون پایان.
اما جدا از این وقتی به این اعتقاد برسی که تموم شدن هرچیز در اوج زیبایی بهترین اتفاق ممکنه تبدیل میشه به یه آدم ترسناک. به آدمی که حتی خودت هم از خودت میترسی. از اینکه یه دفعه پشت فرمون با سرعت 160 تو اتوبان تهران کرج رو جاده بارونی با صدای چه آتش‌های همایون یا تو چمران جنوب یا تو کوچه پس‌کوچه‌های شهر با اینگونه شاهین نجفی همه چی رو تموم کنی. هر لحظه زندگی هر عبور از خیابون هر رانندگی هر حضور در بلندی برای خودت و برای هرکسی که تو رو می‌شناسه ترسناکه. ترس اتمام.
گاهی تو این شرایط تو این لحظاتی که میتونی همه چیز رو تموم کنی یه حسی رو باید تو خودت یا خفه کنی یا فریاد بزنی.

 

نابودی هرچیز در اوج زیباییش قانون این طبیعته
روز شروع شده آروم و گنگ همه چیز زیر نور خورشید غرق در زیبایی روز شروع شده من فقط نگاه میکنم به آسمان زرد کم‌عمق...
پرسه در مه، اینجا بدون من، آسمان زرد کم‌عمق ... و حالا در انتظار بیگانه
بهرام توکلی

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۸

کسی که رابطه رو بهم میزنه شاکی تره
کسی که خلاف میکنه طلبکارتره
کسی که دروغ میگه حق بیشتری داره
کسی که دزدی میکنه حق به جانب‌تره
کسی روش نمیشه با باطل مخالفت کنه 
گاهی مخالفت جرات میخواهد و اولین کسی که نوای مخالفت سر دهد همه با اون همصدا میشن

  • ۰ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۹

بعضی زندگی‌ها اینگونه‌اند که از بیرون که بهشان می‌نگری بسیار زیبا و فریبنده به نظر می‌رسد. به گونه‌ای به نظر می‌رسند که هر بیننده‌ای را در حسرت داشتن چنین زندگانی‌ای می‌سوزاند اما کسانی که درون این زندگی‌ هستنند دغدغه‌ها، سختی‌ها و گرفتاری‌هایی که دارند که شیرینی زندگانی را برایشان تلخ می‌کند. به قول پدرم این زندگی‌ها، بیرونش دیگران را می‌سوزاند و درونش خودی‌ها را. بعضی زندگی‌ها گونه‌ای دیگرند. به آن‌ها که می‌نگری در ظاهر همه‌اش را هوس‌بازی و تفریح و سرگرمی می‌بینی اما آنچه در باطن این زندگی‌ها وجود دارد چیزی نیست جز اینکه آدمیان این زندگی خود را بدبخت می‌دانند و در فکری هستند که از این لذت‌ها و ذلت‌ها رهایی یابند.

بزرگ علوی در چشمهایش می‌گوید دوستدار هنر از خود هنرمند بیشتر لذت می‌برد. هنرمند از کار خودش حتی اگر شاهکار هم باشد، راضی نیست و همیشه می‌خواهد بهتر و زیباتر از آنچه خلق کرده، بسازد. همیشه میتواند عیوب کار خود را ببیند اما تماشاچی غرق لذت می‌شود فقط زیبائی‌ها را درک میکند و به سختی میتواند نواقص را درک کند. زندگی هم مانند هنر می‌ماند. آدمی که درون آن زندگی است هنرمند و دیگرانی که از بیرون بدان می‌نگرند هنردوست هستند.

گاهی در زندگی آدمی صفر است. اگر وی یک را مشاهده کند و نتواند بدان دست یابد، اگر برای یک بودن ساخته نشده باشد دیگر نه می‌تواند از صفر بودن لذت ببرد و نه می‌تواند لذت یک بودن را بچشد. فقط شکوه از صفر بودن و حسرت یک شدن را با خود بهمراه می‌برد. یک بودن زیباست اما گاهی نباید یک را به آدمی نمایاند، گاهی آدمی حتی توانایی دیدن شبحی از زندگی واقعی را نیز ندارد. به قول بزرگ علوی با دیدن یک از فرط ضعف کور می‌شود و نمیتواند لذت زیبایی را بچشد.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۷

آدم یه جایی خسته میشه از اینکه فقط خودشه که واسه دوستی‌هاش ارزش قائله
فقط خودشه که همش care میکنه
فقط خودشه که تلاش میکنه توقع بقیه رو برآورده کنه
فقط خودشه که تو دوستی‌ش بی‌توقعه
می‌رسه به یه جایی که با خودش میگه بذار من هم مثل بقیه باشم
بذار ببینم بقیه چقدر پام وایمیسن
اینجاس که شروع میکنه به تغییر به عوض شدن
اینجاس که بی‌خیال همه میشه میره اونجایی که شاد باشه اونجایی که بهش خوش بگذره اونجایی که حالش خوب باشه
اینجاس که ری‌اکشن آدما شروع میشه
اینجاس که میان بهش میگن ما اون آدم چندوقت پیش رو بیشتر دوس داشتیم
و هرچی این تغییر سریع‌تر باشه ری‌اکشن‌ها عجیب‌تره
اینجاس که آدما گله‌گزاری میکنن تیکه میندازن طعنه میزنن
اما ...
تلاشی نمیکنن واسه بهتر کردن اوضاع
تلاشی نمیکنن واسه اینکه بفهمن تو چرا اینجوری شدی
فقط میخوان همونی باشی که بودی 
نمیخوان تغییرت رو قبول کنن
پذیرفتن این تغییر براشون خیلی سخته
با اینکه خودشون خیلی عوض شدن اما میخوان تو ثابت بمونی
میخوان تو اونی باشی که اونا دوس دارن اما خودشون اونی هستن که تو دوس داری؟

اندک‌اند کسایی که یه ذره فقط یه ذره از حق‌به‌جانب دست بردارن و اپسیلونی حق رو به دوست‌شون بدن
اندک‌اند کسایی که وقتی دوست‌شون خسته‌س از care کردن وقتی دوست‌شون یکی دوبار بی‌توجهی کرد تنهاش نذارن
اندک‌اند کسایی که حال خراب دوست‌شون رو بفهمن و طاقت حال خوب دوست‌شون بدون حضور خودشون رو داشته باشن
اندک‌اند کسایی که برای ادامه دوستی تلاش می‌کنن
اندک‌اند کسایی که منتظر نمی‌شینن تا طرف مقابل بیاد و یه کاری کنه و خودشون پا پیش میذارناندک‌اند کسایی که تغییر دوست‌شون رو می‌پذیرن و خودشون رو به جای اینکه کنار بکشن با دوستشون وفق میدناندک‌اند کسایی که  به دوست‌شون احترام میذارن و هرجوری که هست قبولش دارن
اندک‌اند کسایی که این دوستی براشون ارزش داشته باشه

چقدر بده بعضیا بخوان دوستی رو با تهدید نگه دارنبا یادآوری تنهایی چندماه بعدت نگه دارن
با دودوتا چهارتا و استدلال‌های آبکی نگه دارن
چقدر بده یادشون نیاد قبلا چیکارا براشون کردی
یادشون نیاد چیکارا برات نکردن و دم نزدی

این پاراگراف تو پرانتز درنظر بگیرین ...
از دوستامون بت نسازیم واسه خودمون
دوستامون هر چقدر هم که خوب باشن آدمن
ممکنه اشتباه کنن ممکنه یه جاهایی راه رو اشتباه برن
کار اشتباه هم هرکی انجام بده فرقیه نداره، اشتباهه
اینجوری نباشه که اگه فلانی اینکار رو کرد همش پشت سرش حرف بزنیم و اگه همون کار رو دوستمون انجام داد حق رو بدیم بهشهمیشه هم توجیهی هست که حق رو بشه داد به اون طرفی که میخوای اما اشتباه اشتباه
هرفیق کسی نیست که کامله
تعریف رفیق چیز دیگه‌ایه ...

پ.ن.1. دلم پره از خیلی‌ها
پ.ن.2. ممنون از کسی که یادآوری کرد بلاگ نوشتن رو
پ.ن.3. نمیخواستم درمورد اینا حرفی بزنم همونجوری که این دوسه‌ماه اخیر درموردشون سکوت کردم ... دیدم به جای اینکه ذره ذره سکوتم رو بشکنم یه دفعه اینکارو کنم بهتره

  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۳

موقع سال تحویل بعضیا دعا می‌کنن بعضیا آرزو می‌کنن جنس جفتشون یکیه خیلی فرقی با هم ندارن

هرسال که می‌گذره به این بیشتر ایمان میارم که بهترین آرزو بهترین دعا همین «حول حالنا الی احسن الحال» عه حال خوب بهترین آرزوی ممکنه برای اینکه حال خوب داشته باشی باید انگیزه خوب داشته باشی باید هدف خوب داشته باشی باید عشق خوب داشته باشی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی زندگیت روبه‌راهه یعنی آرامش داری یعنی می‌تونی فکر کنی یعنی می‌تونی تصمیم درست رو بگیری یعنی می‌تونی راه درست رو انتخاب کنی وقتی همه اینا رو داشته باشی یعنی روح‌ت با نشاط عه و این‌جاست که این شعر تو روند زندگیت مصداق پیدا می‌کنه «گرچه به ظاهر جسم خسته‌س ولی دل دریایی‌ست»

سرچشمه حال خوب معلومه اینقدر هم واضحه که نمی‌دونم با چه غفلتی تاحالا نشناختم‌شون نمی‌دونم با چه غفلتی سرچشمه حال خوب رو گم می‌کنم وقتی سرچشمه نور رو گم کنم زندگیم تاریک میشه یه دکلمه‌ای رو همون ساعت‌های تحویل سال شنیدم خیلی به دلم نشست «عیدی امسال ما با فاطمه است/ذکر حول حال ما یا فاطمه است/ فاطمه تحویل سالم می‌شود/ باعث خوبی حالم می‌شود»

یه شعری رو همون ساعت‌های اول سال شنیدم خیلی به دلم نشست «خدایا یکی توی گریه بهت رو زده/سپرده دوتامونو دست شما/خدایا مگه میشه امسال با بغض تحویل شه/یه کاری بکن خوب شه حال ما // نه چیزی به جز تو منو می‌گرفت/ نه بی فکر تو قلبم آزاد بود/ همه سال رو با درد تو سوختم/مگه میشه بی درد تو شاد بود»

یه برنامه‌ای همون ساعت‌های اول سال دیدم خیلی به دلم نشست یه گفتگو بود صحبت‌های فریبرزعرب‌نیا و فرزاد حسنی رو مپ کردم به فضای ذهنی خودم شاید خیلی پراکنده باشه ولی ارزشش رو داره « وظیفه ماست درباره کسی که دوس داریم یه چیزایی بدونیم // اگه بنا باشه ما حضورمون رو روی کره خاک خیلی اتفاقی و بدون دلیل خاصی بدانیم خیلی زندگی تلخ و محنت‌باری خواهد بود برعکس اگه آدم برای زندگی‌ش چرایی داشته باشه میتونه امیدوار باشه اگه مقام حق متعال به آدم لطف کنه حضورش یه خرده یه خرده زندگی رو بهتر کنه و این اوج آرزوی من برا خودم برا عزیزانمه // این چرایی درسته و یکی از مشکلات امروز ما گم کردن چرایی‌هامون واسه کارایی که انجام میدیم // خیلی چیزا رو آدم فراموش میکنه ولی در روح و ذهن طرف مقابل حک میشه // آیا متوجه هستی که هرچه که داری انجام میدی برای دیگران خاطره میشه هرچه هر لحظه // در طاعون البرت کامو از این صحبت میشه که در فراگیر شدن بی‌اخلاقی یا فساد یا هرچیز ناخوشایندی یواش یواش یادمون میره که چقدر گرفتار شدیم و بعد شرایطی پیش میاد که آدم‌های سالم به نظر مریض میاد و اونایی که طاعون دارن صاحب ارج و قرب و منزلت ظاهری میشن // تزویر در بعضی عرصه‌ها گناهی نابخشودنی‌تره بخصوص وقتی از مضامین مقدس صحبت میشه // عزت و ذلت دست خداست قصه یوسف همینه عزت و ذلت همه ما حتی بعد از میلیاردها سال تاخیر دست پروردگاره و باقی هیاهو برای هیچ عه // ما از خودمون برای دیگران تصویر ذهنی می‌سازیم و آنچه که نمود بیرونی داره از من مسئولیت میاره برا من // یه کفاش همه کفش‌هایی رو که درست میکنه پاش نمیکنه اینی که ما در تئوری در فکرمون این باشیم خیلی خوبه // حرفایی که میزنم و فکرایی رو که دارم رو آرزو دارم جامه عمل بپوشانم و اعتقاد دارم به چیزایی که میگم اینه که مهمه // آدمی محتاج توجه مردمه و به براش هرکاری میکنه و از اون طرف مردم متوقعن از آدمی که به میل اونا زندگی کنه // جایگزین این بر مبنای اعتقادات این مرز و بوم چه پیش اسلام و چه بعد اینه که آدمی قرار نیست به تایید مردم محتاج باشه قرار نیست به حرفاش یا توقعاتش وابسته باشه آدمی بناس سرنوشت مردم براش مهم باشه نه قضاوت مردم ما از جایی که قضاوت مردم برامون اصل قرار میگیره شروع میکنیم به تزویر شروع میکنیم به خودمون دروغ گفتن // زندکی برای اینه که ما آرزو کنیم و به آرزوهامون جامه عمل بپوشانیم تا دم مرگ باید أرزو داشته باشیم موقع آرزو کردن یادمون نره مقام من همون مقام توئه ما بین من و تو خیلی فاصله پیدا کردیم من و تو یک چیزه و ما یادمون میره برا همین منفعت من رو با منفعت تو یا دیگری یکی نمیدونیم اگه این دوتا منفعت رو منطبق بر هم بدانیم که هست و جفتش رو در جهت میل و خواست پروردگار و اون وقت چقدر کیف داره مدام آرزو کردن و آدمی هیچگاه سنش از آرزو کردن نمی‌گذره و هیچگاه آرزو جاش رو به آرمان نمیده» ‫

این سال تحویل بعد مدت‌ها فال حافظ گرفتم فال حافظ نیت درست می‌خواد نیت می‌خواد که از دل باشه این چند وقت می‌ترسیدم از نتیجه نیت دل نتیجه فال حافظ هرچی باشه شانس نیست ‫اینکه همیشه مناسب احوال میاد شانس نیست ‫همیشه اون چیزی میاد که درسته ‫شاید ما درست برداشت می‌کنیم ما مناسب احوال خودمون برداشت می‌کنیم ‫شاید ابیات اینجوری باشن که بشه ازشون چندحور برداشت کرد  ‫شنیدم که یه چیزایی از جنس انرژی‌ای که ما بهش میدیم هم توش تاثیر داره ‫از این دید بستگی داره به اینکه چقدر نیت راست و خالص کنی البته ‫پیش زمینه‌ش اعتقاد به تئوری انرژیاس فال حافظ امسال ما بدست استاد کاکاوند بود «خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد/که در دستت بجز ساغر نباشد // زمان خوشدلی دریاب و در یاب/که دایم در صدف گوهر نباشد // غنیمت دان و می خور در گلستان/که گل تا هفته دیگر نباشد // ایا پرلعل کرده جام زرین/ببخشا بر کسی کش زر نباشد // بیا ای شیخ و از خمخانه ما/شرابی خور که در کوثر نباشد // بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نباشد // ز من بنیوش و دل در شاهدی بند/که حسنش بسته زیور نباشد // شرابی بی خمارم بخش یا رب/که با وی هیچ درد سر نباشد // من از جان بنده سلطان اویسم/اگر چه یادش از چاکر نباشد // به تاج عالم آرایش که خورشید/چنین زیبنده افسر نباشد // کسی گیرد خطا بر نظم حافظ/که هیچش لطف در گوهر نباشد»

  • ۱ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۵۹