پارت اول (خرید کتاب)
یه روزی سر راهم رسیدم به کتابفروشی چشمه. معمولا بدون اینکه بدون چه کتابی میخوام نمیرم کتابفروشی اما اونروز ... . وقتی رفتم تو کتابفروشی یه سری کتاب مشکی تو قفسه مورد علاقه من بود. شروع کردم به نگاه انداختن بهشون و تورق و خوندن پشت جلدشون. معمولا اینجوری وقتی کتابی رو نمیشناسم نمیخرم اما اونروز یه چندتاییشون به دلم نشست. هست یا نیست اولین کتاب از اون مجموعه بود که خوندم.
پارت دوم (هدیه کتاب)
توی کتاب هدیه دادن خیلی وسواس دارم. مخصوصا وقتی که بخوام بعنوان یادگاری اونو هدیه بدم. اما اینبار کاملا مطمئن بودم که باید اینکار رو بکنم. با شروع خوندن کتاب یاد یه نوشتهای افتادم که خیلی وقت پیش تو وبلاگش خونده بودم و وسطهای خوندن کتاب دیدم که این حرفا چقدر شبیه حرفایی که اون میزنه. اون موقعی که کتاب رو هدیه دادم هنوز خودم به آخرش نرسیده بودم. اون شب بعد مهمونی تا نزدیکهای صبح بیدار موندم و کتاب رو تموم کردم. هنوز هم از انتخابی که واسه یادگاریم داشتم مطمئنم.
پارت سوم (گزیدهای از کتاب)
نشد که یه تیکه خاص از کتاب رو انتخاب کنم
همش خوب بود
هست یا نیست
سارا سالار
از مجموعه کتابهای سیاه کتابخونهم