از پشت جلد
دوستیها، هر چهقدر هم پایدار، عاقبت جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها میرسد. خب، تقصیر را هم نمیشود گردن کسی انداخت. حتی گردن تقدیر. شاید هم بشود، شاید مثل فیلمهای کیمیایی باید یخهی یکی را چسبید، کوبیدش کنج دیوار، چاقو را گذاشت زیر گلوش و فریاد زد: «آی تو بودی، تو ناکس بودی که باعث شدی برن. لامصب، تو بودی که جدایی انداختی بین ما»
در حال مطالعه
اندوه مونالیزا
شاهرخ گیوا
از مجموعه کتابهای سیاه کتابخونهم
- ۹۳/۰۹/۰۱
- کتاب،