اینکه آدم خاطرهساز و خاطرهبازی هستم رو خیلی وقت پیش فهمیدم. کاریه که دوسش دارم و دلیلی نمیدیدم و نمیبینم که انجامش ندم. تو خاطرههایی که دارم علاوه بر کارهایی که کردم حال اون دورانم به خوبی تو ذهنم حک شده. از خاطرههای قدیمی معمولا با خنده یاد میکنم حتی اونایی که توشون اتفاق بدی افتاده یا اونایی که در زمانی که اتفاق افتاده از خیلیا پنهونش کردم چون دوست نداشتم کسی بدونه یا اینکه اون لحظاتی که اتفاق افتاده حال خوبی بهم دست نداده بود. اما حالا که به قول علیرضا خمسه از بحران اون موقع عبور کردم الان که به خاطرههای خوب و بد قدیمی فکر میکنم و مرورشون میکنم معمولا حال خوبی بهم دست میده. اما یه سری خاطرهها هستن که هیچوفت از یادآوریشون حالم خوب نمیشه همیشه و همیشه همون حس بدی بهم دست میده که موقع رخدادش بهم دست داده بود. نفمیدم که فرق این خاطرهها با بقیه چیه. فکر میکردم خاطرههاییه که متعلق به یه دورانیه که اصلا دوسش ندارم اما دیدم نه تو همون دوران هم خاطرههای خوش زیاد دارم.
و اما اینروزها با یه جنس دیگهای از خاطره روبهرو شدم. یه نوعی که تا حالا باهاش روبهرو نشده بودم. خاطرههایی که مرورشون درکنار اینکه یه حس خوبی بهم میده که چه دوران خوبی رو گذروندم که به اون دوستیهایی که میخواستم رسیده بودم، یه حس دلتنگی غریبی هم باهاش هست. من همیشه دلم میخواست بزرگ شم هیچوقت به خاطرههای قدیمی این حس رو نداشتم که ای کاش این دوران تکرار میشد اما این خاطرههای جدید داستان متفاوتی برام دارن.
- ۹۳/۰۷/۰۱
- دلنوشته،