شهرهای زیادی رو تو ایران گشتم. خیلیهاشون رو یکیدو روز موندم اما هیچکدوم رو نتونستم توش دووم بیارم. بعد از چند روز انگار دارم خفه میشم. باید برمیگشتم تهران. تنها شهری که استثنا بود شیراز بود ....
اما تهران. تنها شهریه که هرحالی که داشته باشم میتونم توش سالها زندگی کنم و زنده بمونم. وقتی کسی شبیه من باشه راحتتر میتونم باهاش زندگی کنم. راحتتر باهاش صمیمی شم و تهران چقدر شبیه من است. یکی از دلیلهای اصلیش اینه که تهران همدرد ماست. تهرانی دماوندی داره که سالهاس دلش خونین است اما دم نمیزند. گسل دارد که سالهاست در درون خودش دردی بزرگ دارد اما چیزی بروز نمیدهد. اینقدر تهران این همه درد را در خود نگه داشته که آدمها فکر میکنن هیچوقت این بغض همیشگی تهران نمیشکند. با خیال راحت در آن زندگی میکنند. اما امان از آن لحظهای که این بغض، این درد، این دلتنگی سر باز کند....
شاید هم تهران سالیان دور دوستانش را روانه شهری دیگر کرده باشد ...