قهرمان داستان، بیگانهایست که گرچه درک میکند که بیهوده زنده است درعین حال به زیباییهای این جهان و به لذاتی که نامنتظر در هر قدم سر راه آدمی است سخت دلبسته است و با همینهاست که سعی میکند خودش را گول بزند و کردار و رفتار خود را بوسیلهای و به دلیلی موجه جلوه دهد. مردی است از همه چیز دیگران بیگانه. از عادات و رسوم مردم، از نفرت و شادی آنان و از آرزوها و دلافسردگیهاشان. قهرمان داستان نه خوب است نه شرور، یک نوع انسان ساده است که نویسنده نام پوچ یا بیهوده را به آن میدهد. انسان پوچ هرگز اقدام به خودکشی نمیکند بلکه میخواهد زندگی کند. زندگی کند بیاینکه از هیچیک از تصمیمات خود دست بشوید، بیاینکه فردایی داشته باشد و بیاینکه امید و آرزویی داشته باشد. تمام تجربهها برای او همارز است، برایش فرقی نمیکند چه روش زندگیای را انتخاب کرده است چون اگر این را انتخاب نمیکرد دیگری منتخب میشد. تنها مسئله مهم برای او این است که از تجربهها هرچه بیشتر که ممکن است چیزی بدست بیاورد.
بیگانه کتابی نیست که چیزی را روشن کند. انسان پوچ نمیتواند چیزی را روشن کند. این انسان فقط بیان میکند. کتاب بیگانه بیاینکه تفسیری بکند ما را به اقلیم پوچی و بیهودگی میبرد و بعد کتاب افسانه سیزیف است که این سرزمین را باید برایمان روشن سازد. میتوان گفت افسانه سیزیف تفسیر فلسفی بیگانه است.
بطور کلی درباره نام داستان میتوان این چنین توضیح داد: بیگانه همان انسان است که در مقابل دنیا قرار گرفته است. بیگانه همین انسانی است که در میان دیگر انسانها گیر کرده است. همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست میداشتهاست بیگانه مییابد.
این اثر در عصر ما، خودش یک بیگانه است. بر حاشیه این اثر میتوان نوشت «میتوانست هرگز بوجود نیامده باشد» و این چنین حاشیهنگاری، آرزوی نویسنده است.
آهنگ متناسب با کتاب: آدم پوچ محسن نامجو
«بیگانه» آلبرکامو
ترجمه جلال آلاحمد، علیاصغر خبرهزاده
پ.ن. برخی جملات فوق از منبع زیر انتخاب شده است:
Jean. Paul Sartre: Situations 1. PP99 - 121