کلی راه هست تا رسیدن به خاک. چه بهشتزهرا باشه چه بهشت سکینه. چه امامزاده عبدالله و چه عینالعلی زینالعلی. میرم و گرد و غبار چند ماهه قبر رو میشورم. گل و گلاب و سبزه. بعدش شروع میشه. زمزمه سی و یک باره فبای آلاء ربکما تکذبان. سرمو که میارم بالا صدها قبر و دهها گل و سبزه. گلها رو که دارم پرپر میکنم نوشتههای روی قبر بدجوری خودنمایی میکنه. غم دلسوخته را سوختهدل داند وبس. عبدالله. ۶۶. نزدیک سی سال. یعنی اینقدر گذشته که میشه از قبر دوباره استفاده کرد. قبر رو میشکافن. استخوانها رو جمع میکنن و تو یه پارچه جدید میپیچن و میذارن بالای قبر. نفر بعدی. با تعارف خیرات پیرمرد به خودم میام. خیراتی که همراهم اوردم رو میچرخونم تا تموم شه و چند تا فاتحه بیشتر نصیبش شده باشه. دو انگشتی میزنم رو قبر. صداش میکنم. حمد و سوره آخر رو با بوی گلاب میخونم. چند دقیقهای پایین قبر وایمیستم. افکار پوچ. ساده فراموش میشویم.
- ۹۴/۱۲/۲۸
- لحظات،