تقدیم به بزرگترین ازدستداده این روزهایم
به ازدستدادههایت که فکر میکنی دلت هُرّی میریزد. فکر کردن به آنهایی که ملکالموت از دستت درآورده است، دردش کمتر است تا آنهایی که اتفاقی، با دلیل و بیدلیل و خلاصه که الکی از دست دادهایشان. این فکر کردن به جای خالیای که دیده نمیشود ولی گاهی که متنی، خبری و سخنی ازشان بهت میرسد، بدجوری حس میشود و توی ذوق میزند. این فکر کردن ختم میشود به کنکاش گذشته که چطور شد که اینجوری شد. دیر یا زود ختم میشود. حالا هی با خودت کلنجار برو و خودت را به بیخیالی بزن و با بهتر از آنها خودت را مشغول کن. در انتها فرقی ندارد. آخرش چه یکسال بعدش باشد چه هر قدر بعدش، ختم میشود به مرور. از روزهای خالی و نبودش شروع میکنی. چطور بودن زندگی و احوالت را به یاد میآوری. زندگیِ بدونِ او. ادامه میدهی و به ورودش میرسی، به پررنگ شدنش. به تکرنگ شدنش و بووومب!!! یکهو میرسی به نبودنش. مرور اول که کارساز نبود. برمیگردی و اینبار از انجایی که خیلی بود شروع میکنی. چند بار که مرور کنی، درمییابی لحظاتی که همه چیز را خراب کرده است. اتفاقات بزرگ را میشود زود فهمید اما اتفاقات ریز فهمیدن را، زیر و رو کردن چندین باره گذشته لازم است. درمییابی و چاشنی حسرت را احساس میکنی. سناریوهای جایگزین را مرور میکنی که اگر فلان شده بوده بود حالا چگونه بود. تصور میکنی زندگی جایگزین را. زندگیِ جایگزین. از تمام مسببهای خرابی متنفر خواهی شد. از اعماق وجود. اما راهی برای بازگشت نیست. آن را از دست دادهای.
- ۹۴/۰۴/۲۸
- دلنوشته،