قبلها وقتی اخوان میخوندم با خودم فکر میکردم که چطور میشه یه نفر به جایی برسه که اینقدر تلخ از زندگی و یاران و دوستان دور و نزدیک صحبت کنه. با خودم فکر میکردم چه باید بر کسی بگذرد که چنین شود. اما حالا جوابم رو از زندگی گرفتهام. حالا میفهمم حرف سایه رو که میگه اگه مادرم میدونست قراره چه بر من بگذرد، همان ابتدای کار از غصه دق میکرد. حالا میفهمم چطور میشه گفت کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را، چطور میشه گفت nobody cares، چطور میشه گفت و ایمان داشت.