وقتی به موفقیت و پیروزیای تو زندگی میرسم اما اون خوشحالم نمیکنه، دلیلی که واسم وجود داره اینه که هدفی پشت اونا نیست. درسته که واسه رسیدن بهشون تلاش میکنم و وقت میذارم و فلان و فلان، اما یه اتفاق پوچن. یه تلاش و موفقیت و شکستی که پشتش هدفی نیست. انگیزهای نیست جز گذر زمان و فرار از بیکاری و فکر و خیال و امید احمقانهای واسه بهتر شدن اوضاع. و شاید یه اتفاق بدتر و ترسناکتر، روتین. این جور زندگی کردنه که توش هیچی مهم نیست. صرفا همین که این نیز میگذرد کافیست. حالا که به چنین پوچیای رسیدم، گاهی فکر میکنم روزهای گذشته که کار سادهتر و آسونتر رو انتخاب میکردم. شاید خودم رو گول میزدم که اینکار از این جهات با هدفی که تو سرت داری میخونه. اما کدوم هدف کدوم ایمان...