شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

توی فیلم امروز اگه یونس اون کار رو نمیکرد اگه همون اولش ول میکرد و می‌رفت همه این بد و بیراه‌هایی که به او گفتند به صدیقه میگفتند. صدیقه بدنام میشد صدیقه میشد آدم بد قصه. آره به همین سادگی. و به قول محمد سکوت تمام قد یونس در برابر قضاوت احمقانه دیگران

+مردا میدونن نگرانی یه مادر یعنی چی؟
-نه!
+چرا؟
-نمیدونم .... (و اینجا یه داستانی تعریف میکنه که خیلی داستان آشناییه)

زیرنورماه اینجا چراغی روشن است خیلی دور خیلی نزدیک به همین سادگی امروز
فیلم‌هایی که فقط و فقط با همین یه دونه بازیگر میشه دراوردشون فیلم‌های تک نفری
رضا میرکریمی

  • ۰ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۱

کسی که رابطه رو بهم میزنه شاکی تره
کسی که خلاف میکنه طلبکارتره
کسی که دروغ میگه حق بیشتری داره
کسی که دزدی میکنه حق به جانب‌تره
کسی روش نمیشه با باطل مخالفت کنه 
گاهی مخالفت جرات میخواهد و اولین کسی که نوای مخالفت سر دهد همه با اون همصدا میشن

  • ۰ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۵۹

بعضی زندگی‌ها اینگونه‌اند که از بیرون که بهشان می‌نگری بسیار زیبا و فریبنده به نظر می‌رسد. به گونه‌ای به نظر می‌رسند که هر بیننده‌ای را در حسرت داشتن چنین زندگانی‌ای می‌سوزاند اما کسانی که درون این زندگی‌ هستنند دغدغه‌ها، سختی‌ها و گرفتاری‌هایی که دارند که شیرینی زندگانی را برایشان تلخ می‌کند. به قول پدرم این زندگی‌ها، بیرونش دیگران را می‌سوزاند و درونش خودی‌ها را. بعضی زندگی‌ها گونه‌ای دیگرند. به آن‌ها که می‌نگری در ظاهر همه‌اش را هوس‌بازی و تفریح و سرگرمی می‌بینی اما آنچه در باطن این زندگی‌ها وجود دارد چیزی نیست جز اینکه آدمیان این زندگی خود را بدبخت می‌دانند و در فکری هستند که از این لذت‌ها و ذلت‌ها رهایی یابند.

بزرگ علوی در چشمهایش می‌گوید دوستدار هنر از خود هنرمند بیشتر لذت می‌برد. هنرمند از کار خودش حتی اگر شاهکار هم باشد، راضی نیست و همیشه می‌خواهد بهتر و زیباتر از آنچه خلق کرده، بسازد. همیشه میتواند عیوب کار خود را ببیند اما تماشاچی غرق لذت می‌شود فقط زیبائی‌ها را درک میکند و به سختی میتواند نواقص را درک کند. زندگی هم مانند هنر می‌ماند. آدمی که درون آن زندگی است هنرمند و دیگرانی که از بیرون بدان می‌نگرند هنردوست هستند.

گاهی در زندگی آدمی صفر است. اگر وی یک را مشاهده کند و نتواند بدان دست یابد، اگر برای یک بودن ساخته نشده باشد دیگر نه می‌تواند از صفر بودن لذت ببرد و نه می‌تواند لذت یک بودن را بچشد. فقط شکوه از صفر بودن و حسرت یک شدن را با خود بهمراه می‌برد. یک بودن زیباست اما گاهی نباید یک را به آدمی نمایاند، گاهی آدمی حتی توانایی دیدن شبحی از زندگی واقعی را نیز ندارد. به قول بزرگ علوی با دیدن یک از فرط ضعف کور می‌شود و نمیتواند لذت زیبایی را بچشد.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۷

خوبی‌شان این است
وقتی می‌آیند
بهترین اتفاقی هستند که برایت افتاده

بدی‌شان این است
وقتی می‌روند
ده سال بعد
هنوز
بهترین اتفاقی هستند که برایت افتاده

 

پ.ن.1. از جوانه محسنی
پ.ن.2. تلنگر داریوش
پ.ن.3. رفتن‌ها شروع شد ...

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۰

قهرمان داستان، بیگانه‌ایست که گرچه درک میکند که بیهوده زنده است درعین حال به زیبایی‌های این جهان و به لذاتی که نامنتظر در هر قدم سر راه آدمی است سخت دلبسته است و با همین‌هاست که سعی میکند خودش را گول بزند و کردار و رفتار خود را بوسیله‌ای و به دلیلی موجه جلوه دهد. مردی است از همه چیز دیگران بیگانه. از عادات و رسوم مردم، از نفرت و شادی آنان و از آرزوها و دل‌افسردگی‌هاشان. قهرمان داستان نه خوب است نه شرور، یک نوع انسان ساده است که نویسنده نام پوچ یا بیهوده را به آن می‌دهد. انسان پوچ هرگز اقدام به خودکشی نمی‌کند بلکه میخواهد زندگی کند. زندگی کند بی‌اینکه از هیچیک از تصمیمات خود دست بشوید، بی‌اینکه فردایی داشته باشد و بی‌اینکه امید و آرزویی داشته باشد. تمام تجربه‌ها برای او هم‌ارز است، برایش فرقی نمیکند چه روش زندگی‌ای را انتخاب کرده است چون اگر این را انتخاب نمی‌کرد دیگری منتخب میشد. تنها مسئله مهم برای او این است که از تجربه‌ها هرچه بیشتر که ممکن است چیزی بدست بیاورد.
بیگانه کتابی نیست که چیزی را روشن کند. انسان پوچ نمیتواند چیزی را روشن کند. این انسان فقط بیان میکند. کتاب بیگانه بی‌اینکه تفسیری بکند ما را به اقلیم پوچی و بیهودگی می‌برد و بعد کتاب افسانه سیزیف است که این سرزمین را باید برایمان روشن سازد. میتوان گفت افسانه سیزیف تفسیر فلسفی بیگانه است.
بطور کلی درباره نام داستان میتوان این چنین توضیح داد: بیگانه همان انسان است که در مقابل دنیا قرار گرفته است. بیگانه همین انسانی است که در میان دیگر انسان‌ها گیر کرده است. همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست میداشته‌است بیگانه می‌یابد.
این اثر در عصر ما، خودش یک بیگانه است. بر حاشیه این اثر میتوان نوشت «میتوانست هرگز بوجود نیامده باشد» و این چنین حاشیه‌نگاری، آرزوی نویسنده است.

 

آهنگ متناسب با کتاب: آدم پوچ محسن نامجو 

 

«بیگانه» آلبرکامو
ترجمه جلال آل‌احمد، علی‌اصغر خبره‌زاده

 

پ.ن. برخی جملات فوق از منبع زیر انتخاب شده است:
Jean. Paul Sartre: Situations 1. PP99 - 121

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۸