شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

(این متن ممکن است برای شما حاوی اسپویلر باشد)

وقتی قرار باشه آدما از دلشون حرف بزنن دیگه فرقی نمیکنه با چه زبونی این کار رو انجام بدن وقتی دو نفر از دل میگن حرف همو میفهمن هرچند زبون هم رو نفهمن
وقتی یه نفر از دل ساز میزنه یه نفر دیگه میتونه از دل آواز بخونه و حتی اگه این ساز و آواز با هم تطابق نداشته باشه به دل میشینه
آدمی از دست دادن رو هیچ‌وقت فراموش نمیکنه فقط بهش عادت میکنه
آدمی میان خاطراتش زندگی میکنه نه با خاطراتش

(تکمیل شده در 26 دی‌ماه 1393)

حال فیلم خیلی خوبه. واسه من خوب بودن حال این فیلم دو چندانه. واسه من یه سری خاطره‌ خوب هم باعث بهتر بودن حالش میشه.
دو تیکه از فیلم هست که من دوسشون دارم. یکی اون قسمت قنات‌نوردی که این‌کار رو به یکی از فانتزی‌های من تبدیل کرد و دومی‌ش هم اون آرامش روز آخر فیلم. اون آرامشی که ناشی از تغییره. یه چیزی درون آدم‌ها عوض شده که همشون یه حال خوبی دارن. بیشتر از اینکه خوشحال باشن، آروم‌ن و حس خوبی دارن، اینه که حالشون رو خوب میکنه هرچند اتفاق خنده‌داری واسشون نیفتاده باشه. علاوه بر این خودشون اتفاق‌های خنده‌دار و خوب رو درست میکنن و از این آرامش به خوشحالی می‌رسن.

- هر روز صبح که از خواب پا میشم با خودم میگم پاشو یه چایی واسه حسن بذار. بعد یادم میفته نیست.. آدم به از دست دادن عادت میکنه اما فراموش نمیکنه
+ از دست دادن مشکل بود ...

your mother land is so awsome -
but i dont have any memories +
 ... we dont live for memories, we live through them -

The Beatles - Yesterday
باباطاهر - سفر کردم کم‌وبیش

زندگی کردن با خاطره گذشته خوب نیست
خاطره‌ها برای اینه که بذاریشون یه کناری هر وقت دلت گرفت 
هر وقت دیدی نیاز داری بری یه چرخی توی گذشته‌ت بزنی 
بری سراغ خاطره‌هات

خوبی دفتر خاطره که بعضیا دارن همینه
هم اینکه نمیذاره خاطره‌ای جا بیفته همه رو یادش میمونه
هم اینکه به جای اینکه خاطره‌ها رو توی مغز آدم نگه داره و ‌سی‌پی‌یو بگیره می‌بره روی کاغذ نگه میداره

ولی بعضی وقتا یهویی یه خاطره‌ای از اون ته ته ذهنت میاد جلو
میاد و یادآوری میکنه همه چی رو
این موقع‌ها دیگه نمیتونی کاری کنی
جز اینکه دل بدی به خاطره و بذاری هرکاری دوس داره باهات بکنه

خاطره‌هام رو میتونم با توجه به چیزی باهاشون یادآوری میشن دسته‌بندی کنم
بعضی از خاطره‌ها ماله یه جای خاصن
بعضی از خاطره‌ها رو با یه لباس خاصن یادم میاد
بعضی از خاطره‌ها فقط با بعضی نفرات تداعی میشه
بعضی از خاطره‌ها با یه آهنگ خاص یادم میان
و بعضی از خاطره‌ها رو با عطر اون لحظه‌ها عطر اون آدما عطر اون هوا یادمه
بقیه خاطره‌ها رو میشه وقتی میخوای یه جوری تداعی‌شون کنی میشه یه جایی گذاشتشون و بعدها رفت سراغشونولی این آخری این آخری این آخری 
فقط میتونه تکرار بشه و وقتی تکرار بشه رو سرت خراب میشه

وقتی نخوای بجنگی محکوم به عذابی.

بعضی لحظه‌ها هستن که یه کاری توش انجام میشه که فاعل اون کار شاید اصلا ندونه که چقدر کارش روی طرف مقابل تاثیر داره. شاید دیگران هم اصلا اون کار رو متوجه نشن ولی برای طرف مقابل اینجوری نیست. این کار میتونه یه جمله ساده، یه چشمک، یه بغل کردن کوچولو، یه بی‌محلی یا هر چیز دیگه‌ای باشه ولی میتونه روی طرف مقابل یه تاثیر عمیق بذاره. این کار برای طرف مقابل یه معنی دیگه‌ای داره یه چیزی بیشتر از اونی که دیده میشه. تاثیرش مثبت و منفیه طبیعتا. یا تاثیر خوبه که کلی حال طرف رو بهتر میکنه یا تاثیر بده که کلا طرف رو میریزه به هم.  

 

پ.ن. امشب با یه جمله‌ای که شنیدم، سرمو با خیال راحت زمین میذارم. بعد از 11 شب.

  • ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۶

خسته از مرزبندی‌های بی‌معنی
خسته از اینکه آدما رو دسته دسته میکنیم و این دسته رو به اون دسته راه نمیدیم
خسته از مرزبندی 7ای 8ای 9ای 90ای 91ای ...
خسته از مرزبندی بزرگتری کوچیکتری
خسته از مرزبندی‌های فارغ از ملاک انسانیت

 

پ.ن.خیلی حرفا گفتنی نیست