شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

خاک

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ب.ظ
نوشته شده در موضوعات لحظات,
کلی راه هست تا رسیدن به خاک. چه بهشت‌زهرا باشه چه بهشت سکینه. چه امامزاده عبدالله و چه عین‌العلی زین‌العلی. میرم و گرد و غبار چند ماهه قبر رو میشورم. گل و گلاب و سبزه. بعدش شروع میشه. زمزمه سی و یک باره فبای آلاء ربکما تکذبان. سرمو که میارم بالا صدها قبر و ده‌ها گل و سبزه.  گل‌ها رو که دارم پرپر میکنم نوشته‌های روی قبر بدجوری خودنمایی میکنه. غم دل‌سوخته را سوخته‌دل داند وبس. عبدالله. ۶۶. نزدیک سی سال. یعنی اینقدر گذشته که میشه از قبر دوباره استفاده کرد. قبر رو می‌شکافن. استخوان‌ها رو جمع میکنن و تو یه پارچه جدید می‌پیچن و میذارن بالای قبر. نفر بعدی. با تعارف خیرات پیرمرد به خودم میام. خیراتی که همراهم اوردم رو میچرخونم تا تموم شه و چند تا فاتحه بیشتر نصیب‌ش شده باشه. دو انگشتی می‌زنم رو قبر. صداش میکنم. حمد و سوره آخر رو با بوی گلاب می‌خونم. چند دقیقه‌ای پایین قبر وایمیستم. افکار پوچ. ساده فراموش میشویم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">