شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

شاید دردی دوا شود

هم از دل خواهم نوشت هم از عقل

هفتت

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ
نوشته شده در موضوعات لحظات, داستان,

وسط کارهاش، کامپیوتر رو خاموش کرد، در اتاق رو بست، پرده‌ها رو کشید. در تاریکی مطلق، وسط اتاق رو زمین دراز کشید. هنسفرینگ رو گذاشت تو گوش‌ش و نامجو پلی کرد. داشت با خودش فکر می‌کرد حد نهایت ناراحتی‌ش کجاست. کجاست که هیچوقت بهش نمی‌رسه. فقط هر بار بیشتر از بار قبل. دردناک‌تر از بار قبل. عمیق‌تر از بار قبل. 

نظرات (۲)

نهایت نداره، فقط هر دفعه که یه ناراحتی رو رد میکنی، در برابرش ضدضربه میشی، دفعه بعدی هم اگه اتفاق بیفته ناراحتت نمی‌کنه یا حداقل خیلی کمتره ناراحتی‌ش، واسه همینه که هر بار اون دلیلی که باعث ناراحتیت شده قویتر از قبلیا بوده، ضربه اش هم بدتره
پاسخ:
عادلانه نیست
نهایت درد و بدبختی اینکه هر روزت تکراری تر از دیروزت باشه و به این همه درد عادت کنی.............
پاسخ:
تکراری بودن شاید دست خودت باشه اما بعضی چیزا اصلا دست تو نیست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">